🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وقتی که حسین اصغر خود در میان گرفت
خون ریخت ز خورشید و دل آسمان گرفت
دور فلک استاد و زخورشید غرق خون
هم قلب کویر،زمین هم زمان گرفت
افتاد علمدار و علم هم سبو شکست
انگار که تیری دل زهرا نشان گرفت
سقای عطش تشنه لب و دجله و فرات
جوشید زغم جزر و مدی خون فشان گرفت
ماه از رخ مه گونه ی او در خسوف شد
خورشید، خطی ، عاریه از ارغوان گرفت
افتاد ز اسب آن مه رخشنده ی مولا
چون زلزله که ارگ بم و ورزقان گرفت
برق زر و زن ، نزد ددان شتر چران
مردانگی و غیرت از آن کوفیان گرفت
شاعر به نام نینوا و حسین وصف عشق کرد
آری همه عالم به نام حسین می توان گرفت
پ . ن
خوانش: 430
سپاس: 6
تعداد نظر: 12
تعداد نقد: 4
دو عالم نقطه ی خال حسین است
تمام عشق تمثال حسین است
همینم بس اگر روزی بگویند
فلانی هم به دنبال حسین است
ندارد ابر دل یک قطره باران
که همراهی کنم با سو گواران
من از جنس کدامین سنگ بودم
که خشکم در میان چشمه ساران
خوانش: 1196
سپاس: 6
تعداد نظر: 31
هرقدر که از محبتت کم می شد
صافی ستون کمرم خم می شد
از سلسله ی محمد قاجاری
هر خنده ی تو زلزله ی بم می شد
خوانش: 566
سپاس: 6
تعداد نظر: 8
تعداد نقد: 2
" قسم به معنی لا یمکن الفــرار از عشق"
که عاشقانه سرودم گلایه وار از عشق
هوای پر زدن از کوی یار ممکن نیست
بیا مرا برهانم از این دیار …از عشق
خوانش: 928
سپاس: 5
تعداد نظر: 17
تعداد نقد: 6
وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت
وقتی که قطره قطرهی خون از گلو چکید
وقتی که خونِ گلو راه آسمان گرفت…
خوانش: 504
سپاس: 3
تعداد نظر: 8
تعداد نقد: 4
هستی همه را حکایت نی دیدم
در هر نفسی شکایت نی دیدم
روزی که سر بریده بر نی می رفت
رفتن همه را روایت نی دیدم
پیراهن گل دریده من خاموشم
خواب همگان پریده من خاموشم
هفتاد و دو لاله سبز شد در آتش
آتش به جنون رسیده من خاموشم
خوانش: 1185
سپاس: 6
تعداد نظر: 5
دکتر ترک اعتیادم دردهایم را که شنید
معتاد شد……….
خوانش: 1140
سپاس: 5
تعداد نظر: 6
دل شاعـــر از آن بـــی کینــه باشد
زلال و صــــاف چـــون آیینـه باشد
که روزی چنــد بـار از صبح تا شب
درخشانتر ز شمس و ماه و کوکب
به تکریـم و به تعظیـم و بـه تایید
خدا خود را در آن پا تا به سر دید!
خوانش: 916
سپاس: 9
تعداد نظر: 20
تعداد نقد: 1
مولای من ، حال عجیبی دارم امشب
در حنجره , بغضم شده ، دیوارم امشب
خوانش: 879
سپاس: 13
تعداد نظر: 29
تعداد نقد: 2
پشت چشم ابرها ،مهتاب می بارد هنوز
قطره قطره از غمش، سیماب می بارد هنوز
حجله گاهِ نوعروسی در تب داماد سوخت
اشک خونابش چنان سرخاب می بارد هنوز
خوانش: 927
سپاس: 11
تعداد نظر: 20
تعداد نقد: 7
در رثای فاطمه ی صغرا یا فاطمه ی عاشو را (س)
تو فاطمه ی تمام عشقی گلبرگِ گل و کلام عشقی
هستی تو همیشه دخترروز دل داده ی دین ودفترروز
هم با تو امینه هم سکینه تو لنگری و پدر سفینه
روح علویست درتو جاری جزفاطمه کیست درتو جاری
قربان تو و نگاه بابات جانم به فدای راه بابات
خوانش: 777
سپاس: 8
تعداد نظر: 12
تعداد نقد: 1
گاهی نمی شود به دلی اضطراب داد
احساس را به خاطر مشتی عذاب داد
هم بر خطوط زلف پریشان کشید دست
هم شانه کرد و نقش و نگاری به تاب داد
آری نمی شود همه زیبایی از تو بُرد
باید به داده از تو، حساب و کتاب داد
کوهی به دوش می کشم از دردِ درک و فهم
پندار نیک نیست، کسی را خطاب داد!
پنهانترین خیال مرا سر بریده اند
با آن حقیقتی که به من یک طناب داد
هرگز نمی توان که ندانست و سر کشید
شعری که جرعه جرعه آن را شراب داد
دستی به رسم هدیه اگر ماه می دهد
باید عوض به منتی از آفتاب داد
پُر واژه بود، در شب لبریز، شعر تلخ
چشمم برای اشک جوابیّه خواب داد
روح اله اصغرپور
خوانش: 1782
سپاس: 7
تعداد نظر: 4
تعداد نقد: 4
شعر همين، لهجه زيباي توست
طعم گس سرخي لبهاي توست
شعر منم، مثنوي غرق خون
کوه غمي پشت سر يک جنون
درد همين شعر پر از نام توست
حاصل تاک و همه در جام توست
خرمن مويي ک شده رقص باد
آتشي افتاده به دامان عاد
خون جگر شعر مرا گفته است
زردي فصلي که به تن خفته است
بعد هدايت که کنون مرده است
شعر ببين روح مرا خورده است
حس غريبي به سرم ميزند
مثل جنون هي به تنم ميتند
افسانه پرپيچ غم موي توست
شب که چنين در به در کوي توست
عمق سياه غم من، مثل چاه
آه از اين درد جگرخواره آه
شعر مرا تا به کجا ميبري؟
تا هوس سيب حوا ميبري
وسوسه رانده شدن از بهشت
شعر مرا خط لب تو نوشت
چند قدم مانده به شاعر شدن
در هوس چشم تو کافر شدن
پشت به من کرده چرا ميروي؟
اي تب شعرم به کجا ميروي؟
تف به شعري که تو را مي سرود
ننگ به چشمي که تو را مي ستود
آدم نا آدم شعر حوا
تف شده از عرش به فرش خدا
زود برو شعر مرا ترک کن
عامل سيب چيدن من، درک کن
شاعرگي، پيشه اجداد من
شعر شده منطق اضداد من
غصه شده خانه آباد من
درد شده تيشه فرهاد من
تيغ دهيد تحفه به جلاد من
اين سر من، هديه به جلاد من
روسري ام رفته به دامان باد
شعر سمانه شده ديوان باد
شعر نگو، چشم تو ديوان شمس
روح چو درياي تو ايمان شمس
اين دو سه خط شعر مرا گوش کن
با همه ات بيت به بيت نوش کن
رايحه مرگ به بستر خوش است
خودکشي شعر در آخر خوش است.
شعر منم مثنوي غرق خون
باده زده مست و خراب از جنون
خوانش: 1335
سپاس: 7
تعداد نظر: 15
تعداد نقد: 3
ولی را نباشد به سر، خودسری
به دانا سری باشدش همسری
خوانش: 1871
سپاس: 16
تعداد نظر: 34
تعداد نقد: 4
در غدیر خم چه پیش آمد بگو
بر سر آئین و کیش آمد بگو
خوانش: 789
سپاس: 4
تعداد نظر: 6
نفسی
خطا کشد کس !
خوانش: 1146
سپاس: 6
تعداد نظر: 21
تعداد نقد: 12
خدایا
دل من سخت گرفتار کسی هست
خوانش: 1135
سپاس: 8
تعداد نظر: 15
تعداد نقد: 1
آرام بخــــوان به گــــوش من تلقینی
تکـــــــــرار بکـــن… بـرای مـن آئینی
خوانش: 1349
سپاس: 10
تعداد نظر: 17
تعداد نقد: 1
چینی بند ,زن
چینی های شکسته رو بند میزنی
خوانش: 1036
سپاس: 10
تعداد نظر: 12