🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین اشعار

در مسیــــر زندگـی افتـــــاده غم دنبـــــال من
آه از تقــدیــــر و بخت و طــالع و اقبـــال من

خورد برپاهای لنگــــم سنگ هــــای روزگار
رو به هـــــر سویی پریدم شد شکسته بال من

خوانش: 786

سپاس: 8

تعداد نظر: 13

تعداد نقد: 2

آنکو شده مزدور ، ز ما، دور
دور است زما ، شاعر مزدور

تک بیت

خوانش: 881

سپاس: 10

تعداد نظر: 16

تعداد نقد: 2

‎بى گمان گاهِ نه چندان دورى
‎من نمازى از عشق
‎روى يك تپه ى مُشرِف به غمت خواهم خواند…

‎روز خوبى كه دل آبستن يك باران است
‎و نوارى از نور
‎بر بلنداى قنوتم جاريست
‎و فضا از تب احساس زمين ملتهب است
‎وسكوت…
‎مثل يك دختر شيرين و لَوند
‎روى انديشه ي من مى رقصد…

شعرنو-نیمایی

خوانش: 1068

سپاس: 10

تعداد نظر: 9

تعداد نقد: 2

چندان که دیده در غم آل عبا گریست
یا خون دل به دامن ما کرد یا گریست
دل مبتلای آتش غم گشت تاکه سوخت
شد دیده بی فروغ از اندوه تا گریست
گه سینــــه در رثای نبی ناله کرد زار
گه دیده درعزای حسن گه رضا گریست
از داغ سینــــه ســــوز حبیبان کردگار
خیل ملک بــــه بارگــــه کبریا گریست
تنها نه جنّ و انس پریشـــان گریستند
روح الامین به عرش ازین ماجراگریست
بیگانـــه زین مصیبت عظماست بی قرار
آنجا کــــه با تمـــام وجود آشنا گریست
آری خــــــزان گلشن آل رســـــول شد
چون ابر نوبهــــــار اگر چشمها گریست.

خوانش: 994

سپاس: 5

تعداد نظر: 12

تعداد نقد: 2

بمناسبت رحلت جانگداز فخر عالم امکان حضرت محمد مصطفی (ص)

شب سعادت احمد ،شب وفـــــات محمـد
شب رضای مجدد ،شب حـــــیات محمـــد

بحر طویل

خوانش: 540

سپاس: 4

تعداد نظر: 9

آدم، نه همین آه و دم است ،فکر و خیالست
جان و شرف و بندگی و عشق وکمال است
هر کس که نگاهش نشود جلوه ی معشوق
چشمش به چکار آید و و صلش چه وصال است ؟
هرگز به شمارش نکشم دم زد نت را
در هر نفست دفتر صد سال سوال است
هشیاری و بیداری و دانشو ری ام نیست
وقتی که هنر نیست تورا کشف محال است
سوگند و نماز و غزل آه اثر کرد
د ر مذهب معشوقه ی دل بوسه حلال است
هر قلب که بی منقلب است خانه خونست
چشمی که از او اشک نجوشید ذغال است
در صورت تو نیست نشان و طرب و شوق
لبخند تو کال است و تمنّای تو لال است

خوانش: 770

سپاس: 6

تعداد نظر: 10

تعداد نقد: 2

دلِ تنگم شده معطوف٬کنون سویِ حَرَم
تا رهـایم کُند از غصه و غـم شـــاهِ کَرَم
دلـم آرام شـــود ٬ از ســَرِ آقـــائی خـود
گر کِشد دستِ نوازش زِمحبت به سَرَم
چــون که دورم زِ شمـــا ثـامنِ آلِ نَبَـوی
یادم آیــد زِ غریبیِ تــو ٬ ســوزد جــگرم
ردِّ پایَت چـو ببینم بشـــــود دل روشـن
هـــر زمـــانی به قدمــگاه بیـفتد گُذرم
دسـتْ بر سینه نَـهـَم بهـرِ سـلام ای آقـا
از سَــرِ کوهْ چــو آیـــدحَـرَمت در نظــرم
صلـواتِ خاصــّــه بیـمه کُنـــد حـــامی را
عشقتــان مایـه یِ آرامشِ من در سـفرم
شعــر من نیـست اگــر لایقِ درگاهِ شمـــا
نامِ زیبــــایِ شما هست در اینجــــا گُهَرم
دستگیــری بنمــــــــا از پدر و مـــادرِ من
شــده ایـن وِردِ زبـانم به دعـــایِ سَحـَرم
همهٔ هستیِ ما٬در دوجهــان مِهرِ شماست
غیرتان پیشِ چه کَس دستِ توسّـل ببرم

خوانش: 770

سپاس: 3

تعداد نظر: 1

تعداد نقد: 1

ماهِ من،

صحبتِ اضداد گذشت

خوشه ای-متغیر

خوانش: 960

سپاس: 10

تعداد نظر: 19

اگر فقط چشم هایت آبی بود
آواز دریا
در رودخانه ی چشم هایم شنیدنی بود،
اگر و فقط اگر
اتاقم درختی انار داشت
به فصل چیدن
جای دستهایت بر دیوارها
پنجره می رویید

کلمه اگر بودم
لابد
در دستهای تو شعر می شدم
حتی اگر چشم هایم آبی نبود

خوانش: 433

سپاس: 0

تعداد نظر: 12

تا دغدغه‌هایمان اراضی بودند … مردم ز خدای خویش راضی بودند …

با رفتن مال، دین و ایمان هم رفت … سجاده و جانماز بازی بودند …

رباعی

خوانش: 1224

سپاس: 12

تعداد نظر: 28

تعداد نقد: 2

دلم را رام با طنازی ات کردی نفهمیدم
سرم را گوی چوگان بازی ات کردی نفهمیدم
مرا چون کفترِ معصوم ِ بی آزارِ سهل اندیش
اسیر پنجه ی شهبا زی ات کردی نفهمیدم
چه ساده بی نفس فریاد در ساز من افکندی
خرابم با سخن پردازی ات کردی نفهمیدم
ندانستم خیال و بینش و اندیشه سلطانست
گمم با پرچم سر بازی ات کردی نفهمیدم
نگاهم در نگاهت گشت سر گردان و بی حاصل
نظر بر نرگس شیرازی ات کردی نفهمیدم
نداری علم سحرو در طلسمم برده ای آسان
بسازم با همه ناسازی ات کردی نفهمیدم
برایم قصه نا مفهوم و طنزت تلخ و نا هنجار
مرا خرج سیاست بازی ات کردی نفهمیدم

خوانش: 754

سپاس: 9

تعداد نظر: 16

پروا مکن من را ببرتا عمق این طوفان
ای عطر موهایت دلیل درد بی درمان

او بر نمیگردد به آغوشی که دیگر نیست
دلخوش به گوری خلوتم درخانه ای ویران

خوانش: 1729

سپاس: 7

تعداد نظر: 12

سحر که واشود آغوش ساده ی خورشید
غزل شنیــــده شود از اراده ی خورشید

نگاه ســـــــــاده ی مهتاب می زند لبخند
به روی حضرت گل با افاده ی خــورشید

غزل مثنوی

خوانش: 1113

سپاس: 10

تعداد نظر: 8

خزان به چلّه نشستم
چو عنکبوت به غاری
و تار بسته گسستم
که گل نبود و هزاری
هزار دیده شدم تار
با هزار حنجره خاموش
که با ظهور زمستان
دلم بهار نمی خواست
و یاد سبزه هم از بار دل که باره ی غم بود
به قدر ژاله ای از گونه های لاله نمی کاست
*
خزان به چلّه نشستم
چو عنکبوت به غاری
نسیم آمد و پروانه
تا که پلک گشودم
و چکّه چکّه ی قندیلهای یخ …
چه؟
بهار است؟
و صوت مبهم خفّاش بود اینکه شنودم:
بهار ، پنجره بگشود و بست
یار نیامد …
و باد قهقهه سر داد و قاصدک به دلم گفت:
هزار بار خزان را
اگر به چلّه نشستی
و تار بسته گسستی
ز من تو را خبر این است:
نوبهار نیامد.

شعرنو-نیمایی

خوانش: 859

سپاس: 5

تعداد نظر: 9

سحر به باغچه ها تا رسيد، شاعر شد
ستاره منتِ شب را كشيد، شاعر شد

دوباره پيرهن ياس از تنش افتاد
نسيم، عطر تنش را چشيد، شاعر شد

خوانش: 845

سپاس: 11

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 2

از قمار عشقِ همه مستش دیدم

اون مرامشم که ناز شستش ، دیدم

رباعی

خوانش: 739

سپاس: 7

تعداد نظر: 7

در هر قطره ی باران
در نسیمی که شاخه ها را می نواخت
در آواز پرنده ای عاشق
و در موج نگاهت
خدا را دیده ام …

سپید

خوانش: 833

سپاس: 15

تعداد نظر: 20

خواندی زبودن ها، سرودِ زندگانی

غم های جانکاه و بلای آسمانی

مسمط

خوانش: 740

سپاس: 11

تعداد نظر: 12

آوازهای زخمــی

ای خون شعرهای به حسرت دچار من
آوازهای زخمی و تلخ دو تار من
آب زلال چشمه¬ی آهو ندیده¬ام
آهوی دشت و دامنه¬ی کوهسار من
می¬جوشد از نگاه تو دریایی از غزل
شرح نگفته¬های دل بی¬قرار من
من وارث هزاره¬ی اندوه و ماتمم
جز درد نیست حاصلی از روزگار من
تا کی در یغ می¬کنی از گرمی نگاه
بر چشم¬های خسته و اندوه بار من
با عطر خنده¬ای چمنم را صفا ببخش
رنگی از آب و سبزه بزن بر بهار من
از شهر این غریبه¬ی بی¬آبرو نگو!
حرفی بزن به لهجه¬ی ایل و تبار من
دیگر قرار و حوصله از من رمیده است
دیگر مباد! آن که نمانی کنار من
امروز التماس نگاه مرا بفهم!
فردا چه سود گریه کنی بر مزار من

خوانش: 865

سپاس: 10

تعداد نظر: 7

هر که در کشور ما سیم و زرش بیشتر است
شده ثابت که زیـــان و ضررش بیشتر است

ماکیــــان را کنــــد آرامــش خوابیدن سلب
شام در لانه خروسـی که پَرَش بیشتر است

خوانش: 773

سپاس: 6

تعداد نظر: 6

سقوط مرا

زنی فهمید که

سپید

خوانش: 710

سپاس: 10

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 1

یار آمد و روزگار من آبی شد
یلدای به خون نشسته مهتابی شد
از برکت شاهکار زیبای وصال
این گونه زرد عشق سرخابی شد

**********************************

رباعی

خوانش: 1200

سپاس: 7

تعداد نظر: 13

تعداد نقد: 2

اربعینـی ، سـرخ صهبـایی ، به چالش ها کشید
هرم جوش ش،سرکشی ها کرد؛تاصهباشکست
خسته پر، در خیس باران، مضطرب تیهـوی دل
آشیان گم کرده، در ویرانه ای را ، پا ، شکست
از مـلاقــات پـدر ، خـرســنـد پـرآرام یـافـت
بازتاب ش، سنگ شد؛ پرتاب شد؛مینا شکست
شــام آخـر را ، خــرابـاتـی ، فـقـط فهـم آورد
شهر شـامی می شود ؛آیینـه ء دل ، تا ، شکست
شوکت و فـرّ و کیـانش ، بر تلی ، کاخـی نشاند
تا،که شد «خورشیدشهر» و ظلمت یلدا شکست
کاروان ، بـاز آمـد ؛ امّـا ، امّ غیــلان ، خـوار تـر
کی به شمشیری توانی لجّهءدریا شکست ؟

قطعه

خوانش: 937

سپاس: 8

تعداد نظر: 9

نه اینکه فرصت ابراز غم نبود آن روز
که بهت واقعۀ گریه کم نبود آن روز!!!

به زخم پیکر تاریخ، داغ تازه رسید
چنان که باور تقدیر هم نبود آن روز

خوانش: 1083

سپاس: 13

تعداد نظر: 25

تعداد نقد: 2

صاعقه زد برتَنَم٬ سـوزنده٬رفت
بادهم برجان ودل٬کوبنـده رفت
نورِخورشیدِجهان سوئی نداشت
یک نگه انداخت ورخشنده رفت
شامِ تاریکم نشـدروشن ٬ چومَه
چشمکی زد٬از بَرَم تابنــده رفت
یک خبــــر بَهْــرم نداده قاصدک
درهواچرخی زد ورقصنــده رفت
صاعقه٬خورشیدومَهْ هم قاصدک
چون ستارهْ٬گِردِسَرگردنده رفت
دلبـــرم آمـد نگاهی هم نکــرد
حسرتِ دیدار بَردلْ مانده رفت
این تلاطم ازچه رو آمـدبه ذهن
کرد حـامی را چنین بازنده رفت
ناگهــان شـد دیـده باز و٬فکرِ بَد
بَر دلم صد واهمـهْ افکنـده رفت
خواب نه٬ کابــوسِ وحشتناک بود
خوب شدازچشمِ این شرمنده رفت
با صـــــدایم یـارِ پـُر مِهـرم رسید
دادْ آبی ســرد و با یک خنده رفت
حال می گویم که صدشُکرت خـدا
آن پریشـانحالیَمْ شد رانده ٬ رفت

خوانش: 792

سپاس: 5

تعداد نظر: 5

بـــه لب از آتــــش دل گفتگــــــــوی کربلا دارم
دلــــی آتشفشـــــان در جستجــــوی کربلا دارم
نماز عشـق را رکعــت به رکعــت بسته ام قامت
به جای قبلـــه ی جان رو به ســــوی کربلا دارم
غبـــارآســــا به شــوق کاروان شـور و شیدایی
روم منــــزل بـــــه منـــــزل آرزوی کربلا دارم
لهوفـم در کف و چشمم پر آب و سینه در آتش
بــــه هــــر ماتمســــرایی گفتگوی کربلا دارم
به پاس اربعیـــن در اربعیـــــن پیمانه پیمایی
امیــــد جرعــــه نوشــی از سبوی کربلا دارم.

خوانش: 914

سپاس: 2

تعداد نظر: 9

هرچه کنم نمی شـود…، تا بروی تو از دلم

از تو فرار می کنم …، باز تویی مقابلم

خوانش: 5163

سپاس: 13

تعداد نظر: 21

اي تو برقلب من ازهركه ســـزاوارترين
اين منم در ره جانان تو غمخــــوار ترين

آن لب لعل تو اي دوست چه با من بكند
بي گمان هست پراز رمزو پراسرارترين

خوانش: 926

سپاس: 4

تعداد نظر: 10

دست بَری بـر دعــــا،نکتــــه ی دیـگر مپـرس

دل فکنی بر قضـــا،از مـی و ســـاغر مپـرس

خوانش: 694

سپاس: 2

تعداد نظر: 5

نازک ترین نارنجی ها
مـویه ره ، بستم ؛ ممـوید چینی ام ؛ کز بش زنی
چین پر، دارد جبین ؛ هی های…! پرچین، نشکنی
حافظی بختـی ، نجـویـد ؛ رنـدی یی معشوقه بـاز
طـالـع سعـد . ی ، نخـوانند ؛ از کـفی اهـریمـنی
بر گل بـرفی ، مشو مفتـون ؛ که سـازد ؛ آدمـک
بـرفـ ، برف ست ؛ و گلولـه در گلویش، بهـمـنی
چشمهء خورشید را، امکان چه داری؟ در قیاس
مـوشییی شبـکـور شعـلـه ، پاسـپـورتت برزنـی
گِل ، کجـا ! و بـوتـه ی پـردازش لعـلی مـذاب !!
بوسه زن گل بوتگان را، تاجـریزان ؛ گلشـنی !
چون ! پـزی ؛سـودای همآغـوشی از بسترخیـال
تـا ، طنیـن ، دارد ؛ بسـامـد را ، منـاری مـأذنـی
زیـر چتــرگل ، مـلـودی سـاز سـازی ایـده آل
: بوسهء شکرانهء سهـره ست ؛ مـأوا مـأمـنی
تـا ، بـر آرد منـبـری بر بـام ؛ جـار عشـق ، زن
عیـد فطرش ، سابق از تهلیـل و مـلـّی – میهـنی
باب تمـّت ، فصل تعـویض مقال ست ؛ از ادب_
در مبـادی_ گر نه ، درآداب ، داری ؛ خود زنی
آخـر….!. ای اقبـال اندروا ! , قبـالت کـرده گم
خود ،تنش پردازخویشی ؛ باز، برخود ، می تنی!
شد دل همسایه جان، داعش نشین؛آتش فشان
تا ، اروپـایی شـدن ، بیـلمــــاز ، می سـازد غنـی
نرخ یو . اس. بازی ات ، اعلا ، مهـاجر ساز شد
جام جمعیت ، پراست ؛ امنیت ار ، برجـام ، نـی

قصیده

خوانش: 1092

سپاس: 5