🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین اشعار

تا سوژه ای به خوبی چشمان مست توست
من کِی ز کار شعرِ تو گفتن رها شوم !؟

حامد نصیری

تک بیت

خوانش: 598

سپاس: 7

تعداد نظر: 7

کار این چـــــرخ بجــــز فتنه و آشـوب نبود
سرگذشتی که زمین داشت، چنان خوب نبود

هـر که آمد سرِ آن داشـت که سـرکوب کند
کاش در جمعِ سران، یک سـرِ سـرکوب نبود

خوانش: 1213

سپاس: 8

تعداد نظر: 16

وقتی رفتی
نگاهم تمام جاده ها را پیمود
و هنوز ،
چشم بر هیچ غریبه ای نگشود
به انتظار تو
با خود نشسته ام…

شعرنو-نیمایی

خوانش: 945

سپاس: 11

تعداد نظر: 13

زمین و سما را چنان آفرید
که خورشید و انجم بیامد پدید ( والشمس مستقر ا لها)

بدون ستون بی نیازی به دید ( نیروی جاذبه)
که ماهش به منزل تواند رسید (والقمر قدرناه منازل)(نیروی جاذبه)

ترجیع بند

خوانش: 662

سپاس: 6

تعداد نظر: 5

در ازل پر تو حسنت ز تجلی دم زد این غزل در استقبال از غزل لسان الغیب حافظ می باشد

در پریشانی من شادی تو پرچم زد
این چه عشق است که آرام مرا بر هم زد

خوانش: 812

سپاس: 2

تعداد نظر: 3

** تقدیم به روح پرفتوح حضرت زینب(ع) و شهدای مدافع حرم ایشان

نگاه کن تو به چشمان مادری بی تاب
شکوه خم شده‌ی آن پدر که شد بی‌خواب
شکسته و غم عشق است روی پیشانیش
نگاه می‌کند از عمق خاطراتی ناب

چهارپاره

خوانش: 985

سپاس: 12

تعداد نظر: 18

تعداد نقد: 3

چشم هایت چغاله ی عشقند گونه ات شیرمال سمنانی
گیسوان شرابی ات دارد طعم یک آسمان پریشانی

شانه ام تکیه گاه بی تابی در نسیم سواحل چشمت
موج می پروری به رقص تنت می توانی کمی بلرزانی

خوانش: 1038

سپاس: 6

تعداد نظر: 16

تعداد نقد: 2

در مسیــــر زندگـی افتـــــاده غم دنبـــــال من
آه از تقــدیــــر و بخت و طــالع و اقبـــال من

خورد برپاهای لنگــــم سنگ هــــای روزگار
رو به هـــــر سویی پریدم شد شکسته بال من

خوانش: 786

سپاس: 8

تعداد نظر: 13

تعداد نقد: 2

آنکو شده مزدور ، ز ما، دور
دور است زما ، شاعر مزدور

تک بیت

خوانش: 882

سپاس: 10

تعداد نظر: 16

تعداد نقد: 2

‎بى گمان گاهِ نه چندان دورى
‎من نمازى از عشق
‎روى يك تپه ى مُشرِف به غمت خواهم خواند…

‎روز خوبى كه دل آبستن يك باران است
‎و نوارى از نور
‎بر بلنداى قنوتم جاريست
‎و فضا از تب احساس زمين ملتهب است
‎وسكوت…
‎مثل يك دختر شيرين و لَوند
‎روى انديشه ي من مى رقصد…

شعرنو-نیمایی

خوانش: 1068

سپاس: 10

تعداد نظر: 9

تعداد نقد: 2

چندان که دیده در غم آل عبا گریست
یا خون دل به دامن ما کرد یا گریست
دل مبتلای آتش غم گشت تاکه سوخت
شد دیده بی فروغ از اندوه تا گریست
گه سینــــه در رثای نبی ناله کرد زار
گه دیده درعزای حسن گه رضا گریست
از داغ سینــــه ســــوز حبیبان کردگار
خیل ملک بــــه بارگــــه کبریا گریست
تنها نه جنّ و انس پریشـــان گریستند
روح الامین به عرش ازین ماجراگریست
بیگانـــه زین مصیبت عظماست بی قرار
آنجا کــــه با تمـــام وجود آشنا گریست
آری خــــــزان گلشن آل رســـــول شد
چون ابر نوبهــــــار اگر چشمها گریست.

خوانش: 995

سپاس: 5

تعداد نظر: 12

تعداد نقد: 2

بمناسبت رحلت جانگداز فخر عالم امکان حضرت محمد مصطفی (ص)

شب سعادت احمد ،شب وفـــــات محمـد
شب رضای مجدد ،شب حـــــیات محمـــد

بحر طویل

خوانش: 540

سپاس: 4

تعداد نظر: 9

آدم، نه همین آه و دم است ،فکر و خیالست
جان و شرف و بندگی و عشق وکمال است
هر کس که نگاهش نشود جلوه ی معشوق
چشمش به چکار آید و و صلش چه وصال است ؟
هرگز به شمارش نکشم دم زد نت را
در هر نفست دفتر صد سال سوال است
هشیاری و بیداری و دانشو ری ام نیست
وقتی که هنر نیست تورا کشف محال است
سوگند و نماز و غزل آه اثر کرد
د ر مذهب معشوقه ی دل بوسه حلال است
هر قلب که بی منقلب است خانه خونست
چشمی که از او اشک نجوشید ذغال است
در صورت تو نیست نشان و طرب و شوق
لبخند تو کال است و تمنّای تو لال است

خوانش: 770

سپاس: 6

تعداد نظر: 10

تعداد نقد: 2

دلِ تنگم شده معطوف٬کنون سویِ حَرَم
تا رهـایم کُند از غصه و غـم شـــاهِ کَرَم
دلـم آرام شـــود ٬ از ســَرِ آقـــائی خـود
گر کِشد دستِ نوازش زِمحبت به سَرَم
چــون که دورم زِ شمـــا ثـامنِ آلِ نَبَـوی
یادم آیــد زِ غریبیِ تــو ٬ ســوزد جــگرم
ردِّ پایَت چـو ببینم بشـــــود دل روشـن
هـــر زمـــانی به قدمــگاه بیـفتد گُذرم
دسـتْ بر سینه نَـهـَم بهـرِ سـلام ای آقـا
از سَــرِ کوهْ چــو آیـــدحَـرَمت در نظــرم
صلـواتِ خاصــّــه بیـمه کُنـــد حـــامی را
عشقتــان مایـه یِ آرامشِ من در سـفرم
شعــر من نیـست اگــر لایقِ درگاهِ شمـــا
نامِ زیبــــایِ شما هست در اینجــــا گُهَرم
دستگیــری بنمــــــــا از پدر و مـــادرِ من
شــده ایـن وِردِ زبـانم به دعـــایِ سَحـَرم
همهٔ هستیِ ما٬در دوجهــان مِهرِ شماست
غیرتان پیشِ چه کَس دستِ توسّـل ببرم

خوانش: 771

سپاس: 3

تعداد نظر: 1

تعداد نقد: 1

ماهِ من،

صحبتِ اضداد گذشت

خوشه ای-متغیر

خوانش: 963

سپاس: 10

تعداد نظر: 19

اگر فقط چشم هایت آبی بود
آواز دریا
در رودخانه ی چشم هایم شنیدنی بود،
اگر و فقط اگر
اتاقم درختی انار داشت
به فصل چیدن
جای دستهایت بر دیوارها
پنجره می رویید

کلمه اگر بودم
لابد
در دستهای تو شعر می شدم
حتی اگر چشم هایم آبی نبود

خوانش: 433

سپاس: 0

تعداد نظر: 12

تا دغدغه‌هایمان اراضی بودند … مردم ز خدای خویش راضی بودند …

با رفتن مال، دین و ایمان هم رفت … سجاده و جانماز بازی بودند …

رباعی

خوانش: 1224

سپاس: 12

تعداد نظر: 28

تعداد نقد: 2

دلم را رام با طنازی ات کردی نفهمیدم
سرم را گوی چوگان بازی ات کردی نفهمیدم
مرا چون کفترِ معصوم ِ بی آزارِ سهل اندیش
اسیر پنجه ی شهبا زی ات کردی نفهمیدم
چه ساده بی نفس فریاد در ساز من افکندی
خرابم با سخن پردازی ات کردی نفهمیدم
ندانستم خیال و بینش و اندیشه سلطانست
گمم با پرچم سر بازی ات کردی نفهمیدم
نگاهم در نگاهت گشت سر گردان و بی حاصل
نظر بر نرگس شیرازی ات کردی نفهمیدم
نداری علم سحرو در طلسمم برده ای آسان
بسازم با همه ناسازی ات کردی نفهمیدم
برایم قصه نا مفهوم و طنزت تلخ و نا هنجار
مرا خرج سیاست بازی ات کردی نفهمیدم

خوانش: 754

سپاس: 9

تعداد نظر: 16

پروا مکن من را ببرتا عمق این طوفان
ای عطر موهایت دلیل درد بی درمان

او بر نمیگردد به آغوشی که دیگر نیست
دلخوش به گوری خلوتم درخانه ای ویران

خوانش: 1729

سپاس: 7

تعداد نظر: 12

سحر که واشود آغوش ساده ی خورشید
غزل شنیــــده شود از اراده ی خورشید

نگاه ســـــــــاده ی مهتاب می زند لبخند
به روی حضرت گل با افاده ی خــورشید

غزل مثنوی

خوانش: 1113

سپاس: 10

تعداد نظر: 8

خزان به چلّه نشستم
چو عنکبوت به غاری
و تار بسته گسستم
که گل نبود و هزاری
هزار دیده شدم تار
با هزار حنجره خاموش
که با ظهور زمستان
دلم بهار نمی خواست
و یاد سبزه هم از بار دل که باره ی غم بود
به قدر ژاله ای از گونه های لاله نمی کاست
*
خزان به چلّه نشستم
چو عنکبوت به غاری
نسیم آمد و پروانه
تا که پلک گشودم
و چکّه چکّه ی قندیلهای یخ …
چه؟
بهار است؟
و صوت مبهم خفّاش بود اینکه شنودم:
بهار ، پنجره بگشود و بست
یار نیامد …
و باد قهقهه سر داد و قاصدک به دلم گفت:
هزار بار خزان را
اگر به چلّه نشستی
و تار بسته گسستی
ز من تو را خبر این است:
نوبهار نیامد.

شعرنو-نیمایی

خوانش: 859

سپاس: 5

تعداد نظر: 9

سحر به باغچه ها تا رسيد، شاعر شد
ستاره منتِ شب را كشيد، شاعر شد

دوباره پيرهن ياس از تنش افتاد
نسيم، عطر تنش را چشيد، شاعر شد

خوانش: 845

سپاس: 11

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 2

از قمار عشقِ همه مستش دیدم

اون مرامشم که ناز شستش ، دیدم

رباعی

خوانش: 740

سپاس: 7

تعداد نظر: 7

در هر قطره ی باران
در نسیمی که شاخه ها را می نواخت
در آواز پرنده ای عاشق
و در موج نگاهت
خدا را دیده ام …

سپید

خوانش: 834

سپاس: 15

تعداد نظر: 20

خواندی زبودن ها، سرودِ زندگانی

غم های جانکاه و بلای آسمانی

مسمط

خوانش: 740

سپاس: 11

تعداد نظر: 12

آوازهای زخمــی

ای خون شعرهای به حسرت دچار من
آوازهای زخمی و تلخ دو تار من
آب زلال چشمه¬ی آهو ندیده¬ام
آهوی دشت و دامنه¬ی کوهسار من
می¬جوشد از نگاه تو دریایی از غزل
شرح نگفته¬های دل بی¬قرار من
من وارث هزاره¬ی اندوه و ماتمم
جز درد نیست حاصلی از روزگار من
تا کی در یغ می¬کنی از گرمی نگاه
بر چشم¬های خسته و اندوه بار من
با عطر خنده¬ای چمنم را صفا ببخش
رنگی از آب و سبزه بزن بر بهار من
از شهر این غریبه¬ی بی¬آبرو نگو!
حرفی بزن به لهجه¬ی ایل و تبار من
دیگر قرار و حوصله از من رمیده است
دیگر مباد! آن که نمانی کنار من
امروز التماس نگاه مرا بفهم!
فردا چه سود گریه کنی بر مزار من

خوانش: 865

سپاس: 10

تعداد نظر: 7

هر که در کشور ما سیم و زرش بیشتر است
شده ثابت که زیـــان و ضررش بیشتر است

ماکیــــان را کنــــد آرامــش خوابیدن سلب
شام در لانه خروسـی که پَرَش بیشتر است

خوانش: 774

سپاس: 6

تعداد نظر: 6

سقوط مرا

زنی فهمید که

سپید

خوانش: 711

سپاس: 10

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 1

یار آمد و روزگار من آبی شد
یلدای به خون نشسته مهتابی شد
از برکت شاهکار زیبای وصال
این گونه زرد عشق سرخابی شد

**********************************

رباعی

خوانش: 1200

سپاس: 7

تعداد نظر: 13

تعداد نقد: 2

اربعینـی ، سـرخ صهبـایی ، به چالش ها کشید
هرم جوش ش،سرکشی ها کرد؛تاصهباشکست
خسته پر، در خیس باران، مضطرب تیهـوی دل
آشیان گم کرده، در ویرانه ای را ، پا ، شکست
از مـلاقــات پـدر ، خـرســنـد پـرآرام یـافـت
بازتاب ش، سنگ شد؛ پرتاب شد؛مینا شکست
شــام آخـر را ، خــرابـاتـی ، فـقـط فهـم آورد
شهر شـامی می شود ؛آیینـه ء دل ، تا ، شکست
شوکت و فـرّ و کیـانش ، بر تلی ، کاخـی نشاند
تا،که شد «خورشیدشهر» و ظلمت یلدا شکست
کاروان ، بـاز آمـد ؛ امّـا ، امّ غیــلان ، خـوار تـر
کی به شمشیری توانی لجّهءدریا شکست ؟

قطعه

خوانش: 937

سپاس: 8

تعداد نظر: 9