🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دلم را رام با طنازی ات کردی نفهمیدم
سرم را گوی چوگان بازی ات کردی نفهمیدم
مرا چون کفترِ معصوم ِ بی آزارِ سهل اندیش
اسیر پنجه ی شهبا زی ات کردی نفهمیدم
چه ساده بی نفس فریاد در ساز من افکندی
خرابم با سخن پردازی ات کردی نفهمیدم
ندانستم خیال و بینش و اندیشه سلطانست
گمم با پرچم سر بازی ات کردی نفهمیدم
نگاهم در نگاهت گشت سر گردان و بی حاصل
نظر بر نرگس شیرازی ات کردی نفهمیدم
نداری علم سحرو در طلسمم برده ای آسان
بسازم با همه ناسازی ات کردی نفهمیدم
برایم قصه نا مفهوم و طنزت تلخ و نا هنجار
مرا خرج سیاست بازی ات کردی نفهمیدم
خوانش: 754
سپاس: 9
تعداد نظر: 16
پروا مکن من را ببرتا عمق این طوفان
ای عطر موهایت دلیل درد بی درمان
او بر نمیگردد به آغوشی که دیگر نیست
دلخوش به گوری خلوتم درخانه ای ویران
خوانش: 1729
سپاس: 7
تعداد نظر: 12
سحر که واشود آغوش ساده ی خورشید
غزل شنیــــده شود از اراده ی خورشید
نگاه ســـــــــاده ی مهتاب می زند لبخند
به روی حضرت گل با افاده ی خــورشید
خوانش: 1113
سپاس: 10
تعداد نظر: 8
خزان به چلّه نشستم
چو عنکبوت به غاری
و تار بسته گسستم
که گل نبود و هزاری
هزار دیده شدم تار
با هزار حنجره خاموش
که با ظهور زمستان
دلم بهار نمی خواست
و یاد سبزه هم از بار دل که باره ی غم بود
به قدر ژاله ای از گونه های لاله نمی کاست
*
خزان به چلّه نشستم
چو عنکبوت به غاری
نسیم آمد و پروانه
تا که پلک گشودم
و چکّه چکّه ی قندیلهای یخ …
چه؟
بهار است؟
و صوت مبهم خفّاش بود اینکه شنودم:
بهار ، پنجره بگشود و بست
یار نیامد …
و باد قهقهه سر داد و قاصدک به دلم گفت:
هزار بار خزان را
اگر به چلّه نشستی
و تار بسته گسستی
ز من تو را خبر این است:
نوبهار نیامد.
خوانش: 859
سپاس: 5
تعداد نظر: 9
سحر به باغچه ها تا رسيد، شاعر شد
ستاره منتِ شب را كشيد، شاعر شد
دوباره پيرهن ياس از تنش افتاد
نسيم، عطر تنش را چشيد، شاعر شد
خوانش: 845
سپاس: 11
تعداد نظر: 7
تعداد نقد: 2
در هر قطره ی باران
در نسیمی که شاخه ها را می نواخت
در آواز پرنده ای عاشق
و در موج نگاهت
خدا را دیده ام …
خوانش: 833
سپاس: 15
تعداد نظر: 20
آوازهای زخمــی
ای خون شعرهای به حسرت دچار من
آوازهای زخمی و تلخ دو تار من
آب زلال چشمه¬ی آهو ندیده¬ام
آهوی دشت و دامنه¬ی کوهسار من
می¬جوشد از نگاه تو دریایی از غزل
شرح نگفته¬های دل بی¬قرار من
من وارث هزاره¬ی اندوه و ماتمم
جز درد نیست حاصلی از روزگار من
تا کی در یغ می¬کنی از گرمی نگاه
بر چشم¬های خسته و اندوه بار من
با عطر خنده¬ای چمنم را صفا ببخش
رنگی از آب و سبزه بزن بر بهار من
از شهر این غریبه¬ی بی¬آبرو نگو!
حرفی بزن به لهجه¬ی ایل و تبار من
دیگر قرار و حوصله از من رمیده است
دیگر مباد! آن که نمانی کنار من
امروز التماس نگاه مرا بفهم!
فردا چه سود گریه کنی بر مزار من
خوانش: 865
سپاس: 10
تعداد نظر: 7
هر که در کشور ما سیم و زرش بیشتر است
شده ثابت که زیـــان و ضررش بیشتر است
ماکیــــان را کنــــد آرامــش خوابیدن سلب
شام در لانه خروسـی که پَرَش بیشتر است
خوانش: 773
سپاس: 6
تعداد نظر: 6
اربعینـی ، سـرخ صهبـایی ، به چالش ها کشید
هرم جوش ش،سرکشی ها کرد؛تاصهباشکست
خسته پر، در خیس باران، مضطرب تیهـوی دل
آشیان گم کرده، در ویرانه ای را ، پا ، شکست
از مـلاقــات پـدر ، خـرســنـد پـرآرام یـافـت
بازتاب ش، سنگ شد؛ پرتاب شد؛مینا شکست
شــام آخـر را ، خــرابـاتـی ، فـقـط فهـم آورد
شهر شـامی می شود ؛آیینـه ء دل ، تا ، شکست
شوکت و فـرّ و کیـانش ، بر تلی ، کاخـی نشاند
تا،که شد «خورشیدشهر» و ظلمت یلدا شکست
کاروان ، بـاز آمـد ؛ امّـا ، امّ غیــلان ، خـوار تـر
کی به شمشیری توانی لجّهءدریا شکست ؟
خوانش: 937
سپاس: 8
تعداد نظر: 9
نه اینکه فرصت ابراز غم نبود آن روز
که بهت واقعۀ گریه کم نبود آن روز!!!
به زخم پیکر تاریخ، داغ تازه رسید
چنان که باور تقدیر هم نبود آن روز
خوانش: 1082
سپاس: 13
تعداد نظر: 25
تعداد نقد: 2
صاعقه زد برتَنَم٬ سـوزنده٬رفت
بادهم برجان ودل٬کوبنـده رفت
نورِخورشیدِجهان سوئی نداشت
یک نگه انداخت ورخشنده رفت
شامِ تاریکم نشـدروشن ٬ چومَه
چشمکی زد٬از بَرَم تابنــده رفت
یک خبــــر بَهْــرم نداده قاصدک
درهواچرخی زد ورقصنــده رفت
صاعقه٬خورشیدومَهْ هم قاصدک
چون ستارهْ٬گِردِسَرگردنده رفت
دلبـــرم آمـد نگاهی هم نکــرد
حسرتِ دیدار بَردلْ مانده رفت
این تلاطم ازچه رو آمـدبه ذهن
کرد حـامی را چنین بازنده رفت
ناگهــان شـد دیـده باز و٬فکرِ بَد
بَر دلم صد واهمـهْ افکنـده رفت
خواب نه٬ کابــوسِ وحشتناک بود
خوب شدازچشمِ این شرمنده رفت
با صـــــدایم یـارِ پـُر مِهـرم رسید
دادْ آبی ســرد و با یک خنده رفت
حال می گویم که صدشُکرت خـدا
آن پریشـانحالیَمْ شد رانده ٬ رفت
خوانش: 792
سپاس: 5
تعداد نظر: 5
بـــه لب از آتــــش دل گفتگــــــــوی کربلا دارم
دلــــی آتشفشـــــان در جستجــــوی کربلا دارم
نماز عشـق را رکعــت به رکعــت بسته ام قامت
به جای قبلـــه ی جان رو به ســــوی کربلا دارم
غبـــارآســــا به شــوق کاروان شـور و شیدایی
روم منــــزل بـــــه منـــــزل آرزوی کربلا دارم
لهوفـم در کف و چشمم پر آب و سینه در آتش
بــــه هــــر ماتمســــرایی گفتگوی کربلا دارم
به پاس اربعیـــن در اربعیـــــن پیمانه پیمایی
امیــــد جرعــــه نوشــی از سبوی کربلا دارم.
خوانش: 914
سپاس: 2
تعداد نظر: 9
هرچه کنم نمی شـود…، تا بروی تو از دلم
از تو فرار می کنم …، باز تویی مقابلم
خوانش: 5163
سپاس: 13
تعداد نظر: 21
اي تو برقلب من ازهركه ســـزاوارترين
اين منم در ره جانان تو غمخــــوار ترين
آن لب لعل تو اي دوست چه با من بكند
بي گمان هست پراز رمزو پراسرارترين
خوانش: 926
سپاس: 4
تعداد نظر: 10
دست بَری بـر دعــــا،نکتــــه ی دیـگر مپـرس
دل فکنی بر قضـــا،از مـی و ســـاغر مپـرس
خوانش: 694
سپاس: 2
تعداد نظر: 5
نازک ترین نارنجی ها
مـویه ره ، بستم ؛ ممـوید چینی ام ؛ کز بش زنی
چین پر، دارد جبین ؛ هی های…! پرچین، نشکنی
حافظی بختـی ، نجـویـد ؛ رنـدی یی معشوقه بـاز
طـالـع سعـد . ی ، نخـوانند ؛ از کـفی اهـریمـنی
بر گل بـرفی ، مشو مفتـون ؛ که سـازد ؛ آدمـک
بـرفـ ، برف ست ؛ و گلولـه در گلویش، بهـمـنی
چشمهء خورشید را، امکان چه داری؟ در قیاس
مـوشییی شبـکـور شعـلـه ، پاسـپـورتت برزنـی
گِل ، کجـا ! و بـوتـه ی پـردازش لعـلی مـذاب !!
بوسه زن گل بوتگان را، تاجـریزان ؛ گلشـنی !
چون ! پـزی ؛سـودای همآغـوشی از بسترخیـال
تـا ، طنیـن ، دارد ؛ بسـامـد را ، منـاری مـأذنـی
زیـر چتــرگل ، مـلـودی سـاز سـازی ایـده آل
: بوسهء شکرانهء سهـره ست ؛ مـأوا مـأمـنی
تـا ، بـر آرد منـبـری بر بـام ؛ جـار عشـق ، زن
عیـد فطرش ، سابق از تهلیـل و مـلـّی – میهـنی
باب تمـّت ، فصل تعـویض مقال ست ؛ از ادب_
در مبـادی_ گر نه ، درآداب ، داری ؛ خود زنی
آخـر….!. ای اقبـال اندروا ! , قبـالت کـرده گم
خود ،تنش پردازخویشی ؛ باز، برخود ، می تنی!
شد دل همسایه جان، داعش نشین؛آتش فشان
تا ، اروپـایی شـدن ، بیـلمــــاز ، می سـازد غنـی
نرخ یو . اس. بازی ات ، اعلا ، مهـاجر ساز شد
جام جمعیت ، پراست ؛ امنیت ار ، برجـام ، نـی
خوانش: 1092
سپاس: 5
چه زیبا قصه ی دل را سرودی
چه خوش این ره تو پودی
تاته بگو در این آشفته بازار
از ای داد ستد ما را چه سودی
**** **** ****
آفرین بر تو هنرها داری
چشم کال رخ فریبا داری
بوی خوش زلف حنایی داری
دلبرم نسترنم نازحمیرا داری
**** **** ****
دلبرم بی مو قهر نکن
دل مرا پر پر نکن
حال که بی مو قهری
منو از دلت دَر نکن
*** **** ****
سلام بر همه کاکا و ددیلم
تاته دشمن زیاری
آذر 1394
خوانش: 776
سپاس: 4
تعداد نظر: 4
یک زن میانِ گریه و باران شکسته است
چون ابرهای تیره ی بی جان شکسته است
آن روزهای ساده ی دریاد ماندنی
درگیرودارخاطره، آسان شکسته است
خوانش: 645
سپاس: 6
تعداد نظر: 7
گوشِ زمان می شِنَود درهمه جا صدا ی تو
شعله به عرش می زند زمزمه ی عزای تو
گشته عروس آسمان زینب غم سرای تو
رنگ حیات می برد قصه ی ما جرای تو
سرو وجود خم شود سجده کند به پای تو
سنگ شکست و ناله زد از تب تشنه های تو
عشقِ و عزیز هرزمان ، از تو شروعِ بندگیست
تابشِ صورتِ خدا، درهمه نقش و رنگ وزیست
رنگ تمام لا له ها ، رنگ گل محمدیست
اینهمه جانفشانی و ، تاب و عطش برای چیست
جانِ جهان فدای ِتو ، خونِ تو خو نبهای کیست
ای نفسی که حق شوَد ، ضامن و خو نبهای تو
خوانش: 930
سپاس: 4
تعداد نظر: 12
تعداد نقد: 4
می خواهم امشب از تو یک امضا بگیرم
تضمین کنی که, توی قلبت جا بگیرم
خوانش: 894
سپاس: 7
تعداد نظر: 7
تعداد نقد: 2
بی تو
اما از حضور عشق سرشارم
هیچ و پوچم
عشق می گوید که بسیارم
یادمان روزهای با تو بودن را
مثل مرهم
روی قاب خاطرات زخمی ام باید که بگذارم
نازِ لبخند همیشه شرمگینت را
جز دل آیینه ها با هیچ کس باید بنسپارم
*
مثل ابر آبستن باران نیسان
-این که می گویند بر هر درد درمان است-
می شود سلول سلول تن من چشم
و تمام هستی ام را
نذر لبهای تو می بارم
*
گوش نامحرم کر و چشم هریمن کور
حال و احوال خوشی دارم
هست این پاداش ایامی که با آیینه ها یارم.
خوانش: 677
سپاس: 3
تعداد نظر: 3
منی که با خود مستانگی همآغوشم
چه باشی و چه نباشی دراین جسارت شب،
چگونه بی تو بسوزم، منی که غرق توأم؟
بمان و بیدارم کن ازاین شرارت و تب
چرابه فکر توباشم، چرابه فکر منی؟!
تمام میشود آخر تماممان به خدا!…
من ایستاده ام اینجا به حق حس و غزل
به احترام جلال ِ سلاممان به خدا!
خوانش: 933
سپاس: 3
تعداد نظر: 7
گفتم از خویش مرنجان دگر این شیدا را
گفتی از رنج بری گنجِ مرا ، ای دارا
گفتم از چشم مینداز منِ رسوا را
گفتی آغوش به پایان بَرَد این بلوا را
خوانش: 252
سپاس: 0
تعداد نظر: 5
گفتم به تو من هیچ ندارم جز تو
گفتی که به هیچ قانع باید بودن
من هیچ گزیدم و تورا هیچ نشد
بر هیچ خطاست هیچ را افزودن
خوانش: 426
سپاس: 0
تعداد نظر: 2
بــه کــــام اهــل ادب روزگار خواهد شد
عـــــروس بخت به ما نیز یار خواهد شد
متــــرس از شــــــب یلـدای نامرادی ها
که اختــــــر سحـــری آشکار خواهد شد
به مویه چند کنی شکوه ها ز بـی ثمری؟
درخت عمر تـو پر برگ و بار خواهد شد
مکـــــن شکایــــت نــاســازگاری ایام
که سازگار تـــــو ناسازگار خواهد شد
متاع شعـر و ادب اعتبار خواهد یافت
کلام ناســــــره بی اعتبار خواهد شد
به همت من و سعــی تو و رشادت او
بنای« نظم کهن» استـوار خواهد شد
خـــزان گلشن فرهنـــگ بکر ایرانی
دوباره با گل دانش بهار خواهد شد
برای پـــــرورش فکر کودک طبعت
ادیب تجربـــه آموزگار خواهد شد
مخور غم گهر «نظم پارسی» را چون
کلام نغز تواش پاسدار خواهد شد
بگوبرسم کهن خوش عمل سخن که ترا
سرایش پدری افتخار خواهد شد.
خوانش: 1261
سپاس: 5
تعداد نظر: 9
قصیده خراسان را به همسر عزیزم خانم علیزاده تقدیم می کنم
*مقدمه ای بر «قصیده ی خراسان»
خوانش: 2479
سپاس: 26
تعداد نظر: 68
تعداد نقد: 3