🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین اشعار

از قمار عشقِ همه مستش دیدم

اون مرامشم که ناز شستش ، دیدم

رباعی

خوانش: 741

سپاس: 7

تعداد نظر: 7

در هر قطره ی باران
در نسیمی که شاخه ها را می نواخت
در آواز پرنده ای عاشق
و در موج نگاهت
خدا را دیده ام …

سپید

خوانش: 838

سپاس: 15

تعداد نظر: 20

خواندی زبودن ها، سرودِ زندگانی

غم های جانکاه و بلای آسمانی

مسمط

خوانش: 742

سپاس: 11

تعداد نظر: 12

آوازهای زخمــی

ای خون شعرهای به حسرت دچار من
آوازهای زخمی و تلخ دو تار من
آب زلال چشمه¬ی آهو ندیده¬ام
آهوی دشت و دامنه¬ی کوهسار من
می¬جوشد از نگاه تو دریایی از غزل
شرح نگفته¬های دل بی¬قرار من
من وارث هزاره¬ی اندوه و ماتمم
جز درد نیست حاصلی از روزگار من
تا کی در یغ می¬کنی از گرمی نگاه
بر چشم¬های خسته و اندوه بار من
با عطر خنده¬ای چمنم را صفا ببخش
رنگی از آب و سبزه بزن بر بهار من
از شهر این غریبه¬ی بی¬آبرو نگو!
حرفی بزن به لهجه¬ی ایل و تبار من
دیگر قرار و حوصله از من رمیده است
دیگر مباد! آن که نمانی کنار من
امروز التماس نگاه مرا بفهم!
فردا چه سود گریه کنی بر مزار من

خوانش: 867

سپاس: 10

تعداد نظر: 7

هر که در کشور ما سیم و زرش بیشتر است
شده ثابت که زیـــان و ضررش بیشتر است

ماکیــــان را کنــــد آرامــش خوابیدن سلب
شام در لانه خروسـی که پَرَش بیشتر است

خوانش: 778

سپاس: 6

تعداد نظر: 6

سقوط مرا

زنی فهمید که

سپید

خوانش: 715

سپاس: 10

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 1

یار آمد و روزگار من آبی شد
یلدای به خون نشسته مهتابی شد
از برکت شاهکار زیبای وصال
این گونه زرد عشق سرخابی شد

**********************************

رباعی

خوانش: 1207

سپاس: 7

تعداد نظر: 13

تعداد نقد: 2

اربعینـی ، سـرخ صهبـایی ، به چالش ها کشید
هرم جوش ش،سرکشی ها کرد؛تاصهباشکست
خسته پر، در خیس باران، مضطرب تیهـوی دل
آشیان گم کرده، در ویرانه ای را ، پا ، شکست
از مـلاقــات پـدر ، خـرســنـد پـرآرام یـافـت
بازتاب ش، سنگ شد؛ پرتاب شد؛مینا شکست
شــام آخـر را ، خــرابـاتـی ، فـقـط فهـم آورد
شهر شـامی می شود ؛آیینـه ء دل ، تا ، شکست
شوکت و فـرّ و کیـانش ، بر تلی ، کاخـی نشاند
تا،که شد «خورشیدشهر» و ظلمت یلدا شکست
کاروان ، بـاز آمـد ؛ امّـا ، امّ غیــلان ، خـوار تـر
کی به شمشیری توانی لجّهءدریا شکست ؟

قطعه

خوانش: 939

سپاس: 8

تعداد نظر: 9

نه اینکه فرصت ابراز غم نبود آن روز
که بهت واقعۀ گریه کم نبود آن روز!!!

به زخم پیکر تاریخ، داغ تازه رسید
چنان که باور تقدیر هم نبود آن روز

خوانش: 1084

سپاس: 13

تعداد نظر: 25

تعداد نقد: 2

صاعقه زد برتَنَم٬ سـوزنده٬رفت
بادهم برجان ودل٬کوبنـده رفت
نورِخورشیدِجهان سوئی نداشت
یک نگه انداخت ورخشنده رفت
شامِ تاریکم نشـدروشن ٬ چومَه
چشمکی زد٬از بَرَم تابنــده رفت
یک خبــــر بَهْــرم نداده قاصدک
درهواچرخی زد ورقصنــده رفت
صاعقه٬خورشیدومَهْ هم قاصدک
چون ستارهْ٬گِردِسَرگردنده رفت
دلبـــرم آمـد نگاهی هم نکــرد
حسرتِ دیدار بَردلْ مانده رفت
این تلاطم ازچه رو آمـدبه ذهن
کرد حـامی را چنین بازنده رفت
ناگهــان شـد دیـده باز و٬فکرِ بَد
بَر دلم صد واهمـهْ افکنـده رفت
خواب نه٬ کابــوسِ وحشتناک بود
خوب شدازچشمِ این شرمنده رفت
با صـــــدایم یـارِ پـُر مِهـرم رسید
دادْ آبی ســرد و با یک خنده رفت
حال می گویم که صدشُکرت خـدا
آن پریشـانحالیَمْ شد رانده ٬ رفت

خوانش: 794

سپاس: 5

تعداد نظر: 5

بـــه لب از آتــــش دل گفتگــــــــوی کربلا دارم
دلــــی آتشفشـــــان در جستجــــوی کربلا دارم
نماز عشـق را رکعــت به رکعــت بسته ام قامت
به جای قبلـــه ی جان رو به ســــوی کربلا دارم
غبـــارآســــا به شــوق کاروان شـور و شیدایی
روم منــــزل بـــــه منـــــزل آرزوی کربلا دارم
لهوفـم در کف و چشمم پر آب و سینه در آتش
بــــه هــــر ماتمســــرایی گفتگوی کربلا دارم
به پاس اربعیـــن در اربعیـــــن پیمانه پیمایی
امیــــد جرعــــه نوشــی از سبوی کربلا دارم.

خوانش: 919

سپاس: 2

تعداد نظر: 9

هرچه کنم نمی شـود…، تا بروی تو از دلم

از تو فرار می کنم …، باز تویی مقابلم

خوانش: 5213

سپاس: 13

تعداد نظر: 21

اي تو برقلب من ازهركه ســـزاوارترين
اين منم در ره جانان تو غمخــــوار ترين

آن لب لعل تو اي دوست چه با من بكند
بي گمان هست پراز رمزو پراسرارترين

خوانش: 929

سپاس: 4

تعداد نظر: 10

دست بَری بـر دعــــا،نکتــــه ی دیـگر مپـرس

دل فکنی بر قضـــا،از مـی و ســـاغر مپـرس

خوانش: 701

سپاس: 2

تعداد نظر: 5

نازک ترین نارنجی ها
مـویه ره ، بستم ؛ ممـوید چینی ام ؛ کز بش زنی
چین پر، دارد جبین ؛ هی های…! پرچین، نشکنی
حافظی بختـی ، نجـویـد ؛ رنـدی یی معشوقه بـاز
طـالـع سعـد . ی ، نخـوانند ؛ از کـفی اهـریمـنی
بر گل بـرفی ، مشو مفتـون ؛ که سـازد ؛ آدمـک
بـرفـ ، برف ست ؛ و گلولـه در گلویش، بهـمـنی
چشمهء خورشید را، امکان چه داری؟ در قیاس
مـوشییی شبـکـور شعـلـه ، پاسـپـورتت برزنـی
گِل ، کجـا ! و بـوتـه ی پـردازش لعـلی مـذاب !!
بوسه زن گل بوتگان را، تاجـریزان ؛ گلشـنی !
چون ! پـزی ؛سـودای همآغـوشی از بسترخیـال
تـا ، طنیـن ، دارد ؛ بسـامـد را ، منـاری مـأذنـی
زیـر چتــرگل ، مـلـودی سـاز سـازی ایـده آل
: بوسهء شکرانهء سهـره ست ؛ مـأوا مـأمـنی
تـا ، بـر آرد منـبـری بر بـام ؛ جـار عشـق ، زن
عیـد فطرش ، سابق از تهلیـل و مـلـّی – میهـنی
باب تمـّت ، فصل تعـویض مقال ست ؛ از ادب_
در مبـادی_ گر نه ، درآداب ، داری ؛ خود زنی
آخـر….!. ای اقبـال اندروا ! , قبـالت کـرده گم
خود ،تنش پردازخویشی ؛ باز، برخود ، می تنی!
شد دل همسایه جان، داعش نشین؛آتش فشان
تا ، اروپـایی شـدن ، بیـلمــــاز ، می سـازد غنـی
نرخ یو . اس. بازی ات ، اعلا ، مهـاجر ساز شد
جام جمعیت ، پراست ؛ امنیت ار ، برجـام ، نـی

قصیده

خوانش: 1095

سپاس: 5

چه زیبا قصه ی دل را سرودی
چه خوش این ره تو پودی
تاته بگو در این آشفته بازار
از ای داد ستد ما را چه سودی
**** **** ****
آفرین بر تو هنرها داری
چشم کال رخ فریبا داری
بوی خوش زلف حنایی داری
دلبرم نسترنم نازحمیرا داری
**** **** ****
دلبرم بی مو قهر نکن
دل مرا پر پر نکن
حال که بی مو قهری
منو از دلت دَر نکن
*** **** ****
سلام بر همه کاکا و ددیلم
تاته دشمن زیاری
آذر 1394

دوبیتی

خوانش: 778

سپاس: 4

تعداد نظر: 4

یک زن میانِ گریه و باران شکسته است
چون ابرهای تیره ی بی جان شکسته است

آن روزهای ساده ی دریاد ماندنی
درگیرودارخاطره، آسان شکسته است

خوانش: 648

سپاس: 6

تعداد نظر: 7

گوشِ زمان می شِنَود درهمه جا صدا ی تو
شعله به عرش می زند زمزمه ی عزای تو
گشته عروس آسمان زینب غم سرای تو
رنگ حیات می برد قصه ی ما جرای تو
سرو وجود خم شود سجده کند به پای تو
سنگ شکست و ناله زد از تب تشنه های تو

عشقِ و عزیز هرزمان ، از تو شروعِ بندگیست
تابشِ صورتِ خدا، درهمه نقش و رنگ وزیست
رنگ تمام لا له ها ، رنگ گل محمدیست
اینهمه جانفشانی و ، تاب و عطش برای چیست
جانِ جهان فدای ِتو ، خونِ تو خو نبهای کیست
ای نفسی که حق شوَد ، ضامن و خو نبهای تو

مسمط

خوانش: 933

سپاس: 4

تعداد نظر: 12

تعداد نقد: 4

می خواهم امشب از تو یک امضا بگیرم

تضمین کنی که, توی قلبت جا بگیرم

غزل مثنوی

خوانش: 896

سپاس: 7

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 2

بی تو
اما از حضور عشق سرشارم
هیچ و پوچم
عشق می گوید که بسیارم
یادمان روزهای با تو بودن را
مثل مرهم
روی قاب خاطرات زخمی ام باید که بگذارم
نازِ لبخند همیشه شرمگینت را
جز دل آیینه ها با هیچ کس باید بنسپارم
*
مثل ابر آبستن باران نیسان
-این که می گویند بر هر درد درمان است-
می شود سلول سلول تن من چشم
و تمام هستی ام را
نذر لبهای تو می بارم
*
گوش نامحرم کر و چشم هریمن کور
حال و احوال خوشی دارم
هست این پاداش ایامی که با آیینه ها یارم.

شعرنو-نیمایی

خوانش: 682

سپاس: 3

تعداد نظر: 3

منی که با خود مستانگی همآغوشم
چه باشی و چه نباشی دراین جسارت شب،
چگونه بی تو بسوزم، منی که غرق توأم؟
بمان و بیدارم کن ازاین شرارت و تب

چرابه فکر توباشم، چرابه فکر منی؟!
تمام میشود آخر تماممان به خدا!…
من ایستاده ام اینجا به حق حس و غزل
به احترام جلال ِ سلاممان به خدا!

چهارپاره

خوانش: 935

سپاس: 3

تعداد نظر: 7

گفتم از خویش مرنجان دگر این شیدا را
گفتی از رنج بری گنجِ مرا ، ای دارا

گفتم از چشم مینداز منِ رسوا را
گفتی آغوش به پایان بَرَد این بلوا را

خوانش: 255

سپاس: 0

تعداد نظر: 5

حامد نصیری

هیچ

حامد نصیری 07 آذر 1394

گفتم به تو من هیچ ندارم جز تو
گفتی که به هیچ قانع باید بودن

من هیچ گزیدم و تورا هیچ نشد
بر هیچ خطاست هیچ را افزودن

خوانش: 432

سپاس: 0

تعداد نظر: 2

بــه کــــام اهــل ادب روزگار خواهد شد
عـــــروس بخت به ما نیز یار خواهد شد
متــــرس از شــــــب یلـدای نامرادی ها
که اختــــــر سحـــری آشکار خواهد شد
به مویه چند کنی شکوه ها ز بـی ثمری؟
درخت عمر تـو پر برگ و بار خواهد شد
مکـــــن شکایــــت نــاســازگاری ایام
که سازگار تـــــو ناسازگار خواهد شد
متاع شعـر و ادب اعتبار خواهد یافت
کلام ناســــــره بی اعتبار خواهد شد
به همت من و سعــی تو و رشادت او
بنای« نظم کهن» استـوار خواهد شد
خـــزان گلشن فرهنـــگ بکر ایرانی
دوباره با گل دانش بهار خواهد شد
برای پـــــرورش فکر کودک طبعت
ادیب تجربـــه آموزگار خواهد شد
مخور غم گهر «نظم پارسی» را چون
کلام نغز تواش پاسدار خواهد شد
بگوبرسم کهن خوش عمل سخن که ترا
سرایش پدری افتخار خواهد شد.

خوانش: 1264

سپاس: 5

تعداد نظر: 9

قصیده خراسان را به همسر عزیزم خانم علیزاده تقدیم می کنم

*مقدمه ای بر «قصیده ی خراسان»

قصیده

خوانش: 2488

سپاس: 26

تعداد نظر: 68

تعداد نقد: 3

عطر گلزار تنش حال و هوایی دارد
طرح چشمان قشنگش چه خدایی دارد

من عاشق به تو وابسته ام و میدانم
حیف روح از بدنم قصد جدایی دارد

خوانش: 1288

سپاس: 5

تعداد نظر: 18

بی رقیه آمده زینب به دیدارت حسین
عفو کن بر خواهر محزون و غمدارت حسین
من نکردم کوتهی در حق نیکو دخترت
تشت خونین آمد و آن راس خونبارت حسین

بحر طویل

خوانش: 945

سپاس: 4

تعداد نظر: 7

گرچه احساست پر از گلبرگ های ســــــــاده است
چشم هایت واقعن یک شعر فوق العـــــــــاده است

تا نگاهم میکنی احســـــــاس من گـــــــــل می کند
موج موهایت به جان آسمـــــــان افتـــــــــاده است

غزل مثنوی

خوانش: 1182

سپاس: 4

تعداد نظر: 10

حامد نصیری

نهان

حامد نصیری 05 آذر 1394

چشم بستم که ز تو قصد نهان دارم و بس
ورنه با دیدن تو سنگ به لب می آید

مهر از شرم نگاهت به افق برد پناه
ماه از خجلت خویش است که شب می آید

دوبیتی

خوانش: 482

سپاس: 4

تعداد نظر: 6

با همین شعر می توان گم کرد

پا به پایت هراس فردا را

چهارپاره

خوانش: 1211

سپاس: 6

تعداد نظر: 9