🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین اشعار

پشت این شهر زنی قد نفس جان داده
عشق بعد از دوسه تا پک به هوس جان داده

ماه در مردمک خانه نشین مرداب
مثل زندانیِ در کنج قفس جان داده

بحر طویل

خوانش: 1317

سپاس: 12

تعداد نظر: 38

مهربانی های دیروز
اینکه باخود گاه گاهی سخت دعوا می کنم
روزهای دلخوریت را تماشا می کنم
هر چه خندیدیم با هم روی هم در زندگی
وقت آن را صرف این گل های زیبا می کنم
من جواب مهربانی های دیروز تو را
در نسیم آشنای صبح پیدا می کنم
هر شبم را با تمام غصه های پیش رو
خسته از مردان بی تدبیر فردا می کنم
اشک خود را پاک کن گر اشک من جاری شود
نقش دریا را برایت باز اجرا می کنم
دست بردار از سرم اینقدر حالم را مپرس
چون سکوتم بشکند آشوب بر پا می کنم

بحر طویل

خوانش: 869

سپاس: 3

تعداد نظر: 5

"مش حسن*" گاو خوشگلش را بست

در طویله به صرف یونجه و جو

دوبیتی

خوانش: 761

سپاس: 6

تعداد نظر: 11

مثل *مونک و جیغ خاموشش
از غروبی عجیب لبریزم
توی فنجان فال رویاهام
هی غزلهای داغ میریزم

توی دستی که از تو خالی ماند
دل به دنبال بخت و اقبالی
خوابهایم شبیه هم هستند
مثل آثار* سالوادور دالی

دوبیتی

خوانش: 1977

سپاس: 7

تعداد نظر: 16

هرکسی یک گـونه آزارم دهد
زخمه ای برجـانِ بیمــارم دهد
هرکِه میبینم بجایِ دلخــوشی
وعده یِ یک روزِغمبــارم دهد
آنــکه بایدهمدمِ قلبم شــود
جایِ گُل یک دستهٔ خارم دهد
وقتِ دیدارش شودباطعنه ای
سینه ای ازغم تلنبـارم دهد
بهرِحــــامی ازپسِ این روزها
اوخبـــرازســختیِ کارم دهد
چشم میدوزم به هرسویکنفر
ترس ازنفسِ خطاکارم دهد
هرکَسی ازبهـرِ نازم یک خبر
ازکسـادی هایِ بازارم دهـد
نارفیقم جـایِ دستی مَردوار
ظلمِ یکبارهْ٬نه٬صدبارم دهد
ازخداخواهم که باالطافِ خود
روزگاری بهتـــر از پـارم دهد

بحر طویل

خوانش: 791

سپاس: 6

تعداد نظر: 8

سکوت قافلـــــــــــــه را یک خرابه برهم زد
دوباره دست غــــــــــــریبی به ساحت غم زد
سه ساله ای که در آغوش خاک می خوابید
به پلک آخر خود شعلـــــــــــه ها به عالم زد
شکست بغض غریبــــــــانه ای که در تاریخ
جرقه اش دل حــــــــــــــــــــوا و بغض آدم زد
همیشه آینه ها در غبـــــــــــــــــــار می تابند
به رغم شب که مرتب از آسمــــــــــان دم زد
شبیه خواهر مجــــــــــــــــروح ماه با اشکش
نگاه حضرت خورشید در غــــــــــــــزل نم زد
تمام اهل سفــــــــــــــــر درد بغض را خوردند
شبی که دزد به احســــــــــاس پاک شبنم زد
بتاب حضرت آئینــــــــــــــه کاروان خوابست
رقیه با تب آیینــــــــــــــــــــــه پلک بر هم زد
شبیه کودک ششماهــــــه ای که با عطشش
به زخم آینه های شکستـــــــــــــــه مرهم زد
همیشه جای لبش بر گلوی خورشیـد است
غبار بر رخ آئینــــــــــــــــــــــــه گرد ماتم زد
جابر ترمک

بحر طویل

خوانش: 684

سپاس: 10

تعداد نظر: 18

میلاد نور
ای نــــور امیـــــد بخــــش دلها کاظم
در معرفــــت و کمـــــال دریـــا کاظم
با خـــــوی محمـــدی و ابـــراهیمـــی
بودی تو مسیح و نـوح و موسی کاظم.

ترجیع بند

خوانش: 1120

سپاس: 6

تعداد نظر: 7

تعداد نقد: 2

تو نه مثل آفتابی که چنــان فرود دارد

نه هلال ماه مانی که سر سجود دارد

بحر طویل

خوانش: 972

سپاس: 2

تعداد نظر: 4

ساقی بیار باده و پر کن تو جام ما

بر گو خبر ز صبح و سحر کن تو شام ما

بحر طویل

خوانش: 785

سپاس: 2

تعداد نظر: 4

چون شدم محو تو از هر دوجهان آزادم

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

بحر طویل

خوانش: 833

سپاس: 1

تعداد نظر: 4

رویش و امید واری شعله زد باور کنید
حسِ شعر پایداری شعله زد باور کنید

در هجومِ ِلشکرِ پاییز برگی تازه رُست
نقشِ لبخندِبهاری شعله زد با ور کنید

بحر طویل

خوانش: 935

سپاس: 3

تعداد نظر: 4

طبق قانــــون طبیعت ، هیچ کم
در جهان افزون و افزون کم نشد
هیچ مـردی در جهان حوّا نگشت
هیچ زن در زندگـــی آدم نشد!!

خوانش: 691

سپاس: 2

تعداد نظر: 3

همين چند قطره اشك

پژواك اشك ارامش خاطرم شد

سپید

خوانش: 672

سپاس: 7

تعداد نظر: 4

فغان که بر سر هر کوچه دوست دار تو اند
مرا تو با همه ی شهر دشمنم کردی

خوشه ای-متغیر

خوانش: 541

سپاس: 4

تعداد نظر: 10

ز شهر بانگ موذن رسید بر گوشم
و من به حی علی خیر عشق میکوشم
سپاه تیره ی مژگان تو وضو میساخت
نماز شکر بپا میشود در آغوشم

ترانه

خوانش: 807

سپاس: 4

تعداد نظر: 9

گنجشکهای چشم من درگیر دستان تو اند
ای سنگدل دیگر چرا دست از نگاهم شسته ای

خوشه ای-متغیر

خوانش: 1246

سپاس: 3

تعداد نظر: 9

تعداد نقد: 1

بگذار برگ اول این فصل من شوم
از شاخ ها بیفتم و فارغ ز تن شوم

رقصیده ام به باد و کشیدم ز اوج دست
تا در سکوت هر قدمت صد سخن شوم

خوانش: 214

سپاس: 0

تعداد نظر: 3

به نوبرانه ی لب در اوان فروردین

به چشم بی پدرت این ستمگر بی دین

خوانش: 1097

سپاس: 4

تعداد نظر: 9

تعداد نقد: 3

از درد میان ذهن من پر شده است
لبریزتراز حد تصور شده است
درسفره ی کوچه های بی ماه امشب
یک بوسه ی عاشقانه سگ خور شده است

خوانش: 682

سپاس: 3

تعداد نظر: 3

نوع شعر: مثنوی چهارپاره ، یا مثنوی بعید

می بَرد ازدیدگان ، این شــوقِ باده خوابِ ما

خوانش: 1177

سپاس: 7

تعداد نظر: 21

تعداد نقد: 2

می خواهم از امروز فقط مال تو باشم
گمگشته ی من باشی و دنبال تو باشم
در لحظه ی تحویل دعا کن که همیشه
در حادثه ها احسن الاحوال تو باشم
حافظ به دلم وعده ی دیدار تو را داد
ای کاش که من قسمتی از فال تو باشم….
آواز بخوان …! چنگ بزن….! شور به پا کن…!
تا دم نزنم ! کور و کر و لال تو باشم….
هم " عین" منی ، "شین" منی ، "قاف" بماند
آن گاه که در دفتر اقـــــبال تو باشم…
هر جا بروی باز به پا بوس تو آِیم
زنجیر شوم پای تو…خلخال تو باشم
من محو تو ام ! کاش رضایت بدهی تا
حدّاقلش گوشه ای خال تو باشم…
یک قول بده" تا به ابد مال خودم باش!"
می خواهم از امروز فقط مال تو باشم…….

بحر طویل

خوانش: 736

سپاس: 6

تعداد نظر: 13

سینه ام پُرشــده ازغصه یِ بی حدّوحساب
زِکِه پرسم که دهد بر منِ غمـــدیده جواب
هرکه بامشکل وباکارِخودش مشغول است
غصه دردوره یِ ما واقعـــه ای معمول است
هر که را می نگـرم چـــاره یِ دردی جوید
چشمِ پُراشک شـــده ٬ ازدلِ سردی گوید
این همه رنج وعذابی که شده قسمتِ ما
دردهائی که نمــودند فـــزون ٬زحمتِ ما
زِکجـــا آمـده و بهــــرِ چه اعمـــالی هست
نکند سینهْ زِ ایمـــــانِ خدا خــالی هست
نکند حقِ یتیـمی به دل و گـــردنِ ماست
یافراموش شــده واقعه یِ مـُردنِ ماست
نکندمالِ حـــرامی شده مخلــــوط به مال
وایِ من گر ندهد حضـرتِ بخشنده مجال
کَم فروشی نکند عادتِ مَردُم شده است
یا که جو ٬ جایگـزینِ گُلِ گنـدم شده است
گرچو حـــامی نشـدی پُر ٬ تو زِنیـرنگ وریا
کُن توســـل زِ تَهِ قـــلب به درگاهِ خـــــدا

خوانش: 666

سپاس: 3

تعداد نظر: 7

سلام ای عشـــــق ای آرام جــــانها
خـــدایـــی هدیــــه ای از آسمانها
سلام ای زنــــدگـــــی را نور از تو
نشاط از تو ، غم از تو ، شــور از تو
سلام ای خـــــواب شیرین جوانی
طلـــــوعِ آفتــــــاب مهـــــربانی
سلام ای نــــوربخـــش محفل ما
زبـــــــــــان آرزوهــــــای دل ما
اگر چــــه خاکی صاحب خضوعی
طلوعی کن اهــــورایـــی طلوعی
طلوعی کن که جان و تن بسوزد
تجلّیـــگاه اهــــریمــــن بسوزد
مرا ســرمســــت از جام بلا کن
به هردردی که خواهی مبتلا کن
نخواهم یا بســـازم ، یا بسوزم
در اندازم در آتــش تا بسوزم
****** ******
سلام ای عشـــق ای آرام جانها
خدایی هدیــــه ای از آسمانها
جمالت آفتـــاب هستی ماست
زنورجلوه ات سرمستی ماست
ببار امشـــــب چو باران بهاری
که منّت بر ســر ما می گذاری
ببارامشب که دلها تشنه کامند
صحاری در صحاری لالــه فامند
بشوی از دل غبـــار کینه ها را
مصفّا کن همه آیینــــــه ها را
نصیب ازتو اگرغم یاکه شادیست
فرحــــزا چون نسیم بامدادیست
به عاشق ازتودر غمخانه ی دوست
هرآنچه می رسدای عشق نیکوست
اگر هشیار اگــــــر همواره مستیم
به دام افتاده ات بودیم وهستیم.

خوانش: 1034

سپاس: 4

تعداد نظر: 5

شصت منزل شدم بیابان گرد ، آمدم تا دو راهی آدم
بی گناهی من نشدثابت، رد شدم با گواهی آدم
کاش در خاک جبر می ماندم، صورت فتنه را نمی دیدم
اختیارست و عشق و بیداری، علت شب سیاهی آدم
سجده ما را نکرد اما ، ما ، سرکشی نزد او نیاوردیم
باز نفرین به هر چه شیطانست، باز هم سر به راهی آدم
تو که هستی کجا نمی دانم ، با که ای آشنا نمی دانم
همه اش دانم و نمی دانم ، چکنم با فکاهی آدم
آسمان را با جنگ می گیرد ، کوه را روی چنگ می گیرد
در دمی صد نهنگ را بلعید ، مرحبا ریز ماهی آدم
این که میمیرد و نمی میرد، برخدا هم بهانه می گیرد
آسمان و زمین خراب شود ، روی تصویر واهی آدم
نقش هستی به نام او کردند، هرچه مستی به جام او کردند
جمع جانها به خدمت او یند ، بازهم بی سپاهی آدم

بحر طویل

خوانش: 1138

سپاس: 4

تعداد نظر: 10

پاییز رسیده و بهارم میرفت
آن لحظه ی شورو انتظارم میرفت
انگارجوانی هدر رفته ی من
برترک دوچرخه ازکنارم میرفت

ترجیع بند

خوانش: 860

سپاس: 6

تعداد نظر: 6

صدايش خوش ترين سمفونی ياس
چو نجـوای مـؤذن ٬ با سپيـده ست
حکايت دارد ؛ از حيرانی باغ
اقاقی در دل شمس آرميده ست

غزل را يک حريم پاک آراست
وضو بايسته کرد ؛ از شبنم گل
طراوت ٬ سرفرود آرد ؛ به تعظيم
چنانکه ؛ زنبقی در پـای سنبـل

دوبیتی

خوانش: 716

سپاس: 4

تعداد نظر: 20

دیگر امید عفو و بخشش نیست مادر
کافر شدم در چارچوب بازوانش
دیگر برایم ساز بی دینی نزن که..
نبضم گره خورده به تار گیسوانش

افتاده ام در راهِ او چون اتفاقی
یا نه،شبیه فال قهوه کنج فنجان
یانه،شبیه بخت آن سرباز کردی
دور از وطن،سوی سراسر زجر تهران

دوبیتی

خوانش: 1878

سپاس: 5

تعداد نظر: 22

بوَد آیا که شبی خدمت میخانه کنم
تا به کی تَرک مِی و ساغر وپیمانه کنم
پَرکشم سوی عَدَم تا برِکاشانه ی دوست
دست من گیرد ومن پشت به بیگانه کنم
بِرَهم از ره وبیراهه ی این عقل عبوس
دامن دوست بگیرم به دلش لانه کنم
گررسد مژده ی دیدار رُخش نیم شبی
زکجا صبح در این خانه ی ویرانه کنم
چه کنم پرده ی پندار وپریشانی چرخ
نگذارد که چِسان چاره ی این خانه کنم
پای بندم به همان عهد که بستم با دوست
منِ بیچاره کجا فکر غم ودانه کنم
گررسم ساحل دریای عَدَم از سرِشوق
حاصل عمر نثار بُت دُردانه کنم
فارِغم کرد زافسانه ی شبهای دراز
من مباهات به درویشی فرزانه کنم
جام جم داده به من پیر خراباتی من
چشم دل چشمه ز روشندل جانانه کنم
خون من نیست شرابی که بنوشید از خُم
داستانی کم از این شیوه ی رِندانه کنم
نوبهار آمد وگُل رقص کُنان باز دمید
وقت آنست که دمی میل به گلخانه کنم.
………………………………………………….
قسمتی از عصایی که روسنگ کارکرده ام .تقدیمتان میکنم
متاسفانه چنین امکانی نبود در سایت که تمام عصارو یک جا یا قطعه قطعه
بگذارم وتقدیم کنم. اگر یک تیکه عکس میگرفتم
چون قدش از یک متر بیشتر است دیده نمیشد.
آنچه از عصای چوبی پدر پروین در داستان پروین وپلاک 110 یادم مانده بودرا
روی سنگ حکاکی کردم.سه سال روش کار کردم.امید مقبول افتد

بحر طویل

خوانش: 1328

سپاس: 12

تعداد نظر: 36

دل زمانی از تفکر در عَدَم محزون بود
این پریشان خاطری از نیستی افزون بود
سالها در جستجو بودم مگر یابم بقا
جاودان باشم به دنیا اندرین دار فنا
فکرمن تا بینهایت درجهان پرواز کرد
هم در این سودا سخن ها تا ثریا ساز کرد
یک زمانی شاد بودم این دلم پُر شور بود
لیک آن اندیشه دوراز دسترس بس دوربود
عاقبت عشقی فریبا چشم دل را باز کرد
در زمین فارغ زتن ,جان زندگی آغاز کرد
عشق اسرار نهان درگوش دل پنهان بگفت
وه چه اسراری به زندانی که در زندان بگفت
پیش هر کس باز گویم در نظر دیوانه ام
گشته ام درویش شاید درزمین بیگانه ام
حالیا همچو کبوتر در اسارت زنده ام
فکر آزادی محال است ومن از دل کنده ام
گاه میگویم که خوابی دیده ام نقشی بر آب
چون به خود آیم به خود گویم نه خوابست وسراب
این بقا هست وبقا هست و بقا
کی فنا هست وفنا هست وفنا.
……………………………………………..
تابلوی بالا یکی از تابلوهای خوشنویسی شکسته نستعلیقم است که همراه غزل
تقدیم به آنانی که در زمین بیگانه اندواسرار عشق را میدانند ودر نهان دارند
وبقا یافته اند.
تقاضای نقددارم مفهومی باشد بهتر……..یاعلی

بحر طویل

خوانش: 1312

سپاس: 6

تعداد نظر: 16

تعداد نقد: 3

مــام میـهـن ، مـــرده ؛ در اقـلـیــم آبــاد خــــدا
دایه، چون، داعش شود ؛ سرشیشه ، قیری می کند
پـرورشگاهی است ؛ این دنیــای از اِشــراف ، دور
دسـت َاشـراف وزیرســتـان ، وزیــری ، می کنــد
جنگل مـولا ، در این غار است ؛ و تولیـدش ، ترور
هرکـه بـرفـش بیشتـر؛ تنـدیس میــری می کنــد
کودکش ،آتَش ، بیـار ؛ آتِش، مـدار ؛ و میـن شکار
این جمـاعت ، عاشـقی هـا ، بعـد پیــری ، می کنـد
باجوان ، اکسیر اعظم ، مشفـق است؛ امـا چه سود؟
بـرده تنــدآبـش ؛ نمـی دانـد ؛ اسـیـری می کنــد
انتحــار، عیـن بلاهـت ؛ مـایـه اش، حمـقی شگرف
آن سفیـه این سان ! به صد اسفه، امیـری ، می کند
فــاز رُنــد پهـلــوانــی ، نفـلـه ای مـانیـتـوریـسـم
دُردی اش، پشمین هیـولایی ست ؛ و پیری می کند
شعر «اقبـالی» در آرشیو ؛ و به روز ؛ این بول جناح,
درخیــال خـام خــود ؛ خیـــر خطیـری ، می کنــد
ادعـایــی منبعـث ، از هُـــرم شـام ، آدینـــه شـب
بر بـروت گـربه ، چـرب افتـاده ؛شـیـری می کنـد
دستU. S. A . . مریزاد ! این همـه ! زد ایلــدرم !
ترکبـــازی ، ترکتــاز ، از نـاگـزیـــری ، می کنــد
دیگ یـانگی ، تـه گـرفـت ؛ از تـاج نـو ، تـاراج نـو
دسـت ، بر کفکیـر، مـانـده ؛ بـاج گیــری می کنـد
چیـده نـارس ، نـو رسان دیکتـه ی هیتـلـر نـویس
موسیَ ن ، مـوسـولـیَ ن ، صیهـون نفیـری می کنـد
داعیـه ش ، این بـار ، داعش ساز شد ؛ با سـاز دین
مستشـاری ، بـدحنــا ، شـد ؛ مستشیـری می کنــد
جنگ سوم،خان هشت و خانه ها هم ، خاوری ست
پوزهء خـرسی به کنـدو ، خورده ؛ دیری می کنـد

قالب جدید

خوانش: 771

سپاس: 5

تعداد نظر: 18