🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

لیست اشعار الهی نامه
عنوان شعر خوانش نظرات
بسم الله الرحمن الرحیم : بنام کردگار هفت افلاک 149
حکایت : بأکافی یکی گفت ای سرافراز 118
در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم : ثنائی گو بر ارباب بینش 151
در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام : شبی آمد برش جبریل خرّم 109
در فضیلت صدیق رضی الله عنه : سر مردان دین صدیق اکبر 247
در فضیلت فاروق رضی الله عنه : امام مطلق و شمع دو عالم 135
در فضیلت ذی النورین رضی الله عنه : اساسی کز حیا ایمان نهادست 127
المقالة الاولی : جهان گر دیده‌ای گم کرده یاری 125
(۱) حکایت زن صالحه که شوهرش بسفر رفته بود : زنی بودست با حسن و جمالی 97
جواب پدر : پدر گفتش زهی شهوت پرستی 148
المقالة الثانیة : پسر گفتش گر این شهوت نباشد 125
جواب پدر : پدر گفتش تو زنهار این میندیش 113
در فضیلت مرتضی رضی الله عنه : ز مشرق تا به مغرب گر امامست 151
آغاز کتاب : الا ای مشک جان بگشای نافه 236
(۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد : شهی را سیمبر شهزاده‌ای بود 159
(۲) حکایت علوی وعالم ومخنّث که در روم اسیر شدند : یکی علوی یکی عالم یکی حیز 124
(۳) حکایت سلیمان داود علیهما السلام با مور عاشق : سلیمان با چنان کاری و باری 182
(۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور : علی می‌رفت روزی گرمگاهی 210
(۵) حکایت نوشروان عادل با پیر بازیار : فرس می‌راند نوشروان چو تیری 186 1
(۶) حکایت خواجۀ جندی با سگ : یکی از خواجهٔ جُندی بپرسید 140
(۷) حکایت معشوق طوسی با سگ و مرد سوار : مگر معشوق طوسی گرمگاهی 125
(۸) مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ : یکی صوفی گذر می‌کرد ناگاه 103
(۱۰) حکایت ابوالفضل حسن و کلمات او در وقت نزع : چو بوالفضل حسن در نزع افتاد 112
المقالة الثالثة : پسر گفتش که زن زانست مقصود 130
جواب پدر : پدر گفتش که فرزندست مطلوب 113
(۱) سؤال ابراهیم ادهم از مرد درویش : مگر یک روز ابراهیم ادهم 118
(۲) حکایت شیخ گرگانی با گربه : جهان صدق شیخ گورگانی 133
(۳) حکایت ترسا بچه : یکی ترسای تاجر بود پر سیم 137
(۴) حکایت پیر که پسر صاحب جمال داشت : یکی پیری چو ماهی یک پسر داشت 145
(۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام : چو پیش یوسف آمد ابن یامین 105
(۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام : چو یعقوب و چو یوسف آن دو دلدار 138
(۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند : چنین خواندم که در محشر جوانی 138
(۸) حکایت جوان صاحب معرفت وبهشت و لقای حق تعالی : چنین نقلست در اخبار کان روز 158
(۹) سؤال کردن آن درویش از مجنون که سال عمر تو چندست : مگر پرسید درویشی ز مجنون 122
(۱۰) حکایت آن مجنون که تب داشت : یکی پرسید ازان مجنون که تب داشت 137
المقالة الرابعة : پسر گفتش دلم حیران بماندست 109
(۱) حکایت سرپاتک هندی : بهندستان یکی را کودکی بود 190
(۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد : یکی شهزاده چون مه پارهٔ بود 148
(۳) حکایت پادشاه که از سپاه بگریخت : در افتادند در شهری سپاهی 95
(۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت : وزیری را یکی زیبا پسر بود 147
(۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود : مگر محمود با پنجه سواری 145
المقالة الخامسة : دوُم فرزند آمد با پدر گفت 92
جواب پدر : پدر گفتش که دیوت غالب آمد 115
(۱) حکایت شبلی با مرد نانوا : مگر بودست جائی نانوائی 109
(۵) حکایت مرد ترسا که مسلمان شد : یکی ترسا مسلمان گشت و پیروز 90
(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه : عمر یک جزو از توریت بگرفت 114
(۸) سؤال مرد درویش از جعفر صادق : مگر پرسید آن درویش حالی 118
(۲) حکایت مرد نمازی و مسجد وسگ : شبی در مسجدی شد نیک مردی 179
(۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا : مسیح پاک کز دنیا علو داشت 128
(۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی : یکی رُهبان مگر دَیری نکو کرد 116
(۷) حکایت گبر که پُل ساخت : یکی گبری که بودی پیر نامش 119
(۹) گفتار آن مجنون در نمازی که یک نان نیرزد : یکی مجنون که رفتی در ملامت 106
(۱۰) حکایت دیوانه و نماز جمعه : یکی دیوانه بود از اهل رازی 201
المقالة السادسة : پسر گفتش که هر خلقی که هستند 101
جواب پدر : پدر گفتش که ای مغرور مانده 156
(۱) حکایت عزرائیل و سلیمان علیهما السلام و آن مرد : شنیدم من که عزرائیل جانسوز 191
(۲) حکایت آن جوان که از زخم سنگ منجیق بیفتاد : جوانی داشت دیرینه رفیقی 116
(۳) حکایت دیوانه به شهر مصر : بشهر مصر در شوریدهٔ‌ای بود 118
(۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان : بگرگان پادشاهی پیش بین بود 149
جواب پدر : پدر گفتش که چیزی بایدت خواست 124
(۵) حکایت حسین منصور حلاج بر سر دار : چو ببریدند ناگه بر سر دار 176
(۶) حکایت غلبۀ عشق مجنون بر لیلی : چو مجنون درگه لیلی بدیدی 177
(۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر : یکی زیبا پسر مهروی بودست 148
(۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله : مگر پوشیده چشمی بود در راه 108
(۹) حکایت شیخ ابوالقاسم همدانی : مگر بوالقاسم همدانی آنگاه 117
المقالة السّابعة : پسر گفتش که این کاری بلندست 122
(۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست : ز عیسی آن یکی درخواست یک روز 131
(۲) حکایت ابرهیم علیه السلام با نمرود : مگر نمرود را چون هشتصد سال 106
(۳) حکایت مرد ترسا و شیخ بایزید : یکی ترسا میان بسته بزنّار 113
(۴) حکایت دیوانه که سر بر در کعبه می‬زد : یکی دیوانهٔ گریان و دل سوز 142
(۵) حکایت ایّوب علیه السلام : چنین نقلست کایّوب پیمبر 92
(۶) حکایت یوسف همدانی علیه الرحمة : چنین گفتست آن شمع دلفروز 101
(۷) حکایت زلیخا : عزیزی از زلیخا کرد درخواست 113
(۸) تمثیل : بزرگی گفت ازل همچون کمانست 118
(۹) حکایت ابوبکر سفاله : چنین گفتست بوبکر سفاله 94
(۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه : در آن ویرانه شد محمود یک روز 110
(۱۱) حکایت درخت بریده : درختی سبز را ببرید مردی 254
(۱۲) حکایت حسن بصری و رابعه رضی الله عنهما : حسن یک روز رفت از بصره بیرون 112
(۱۳) حکایت موسی علیه السلام : بموسی گفت حق کای مرد اسرار 115
(۱۴) حکایت دیوانۀ خاموش : یکی دیوانه در بغداد بودی 194
(۱۵) سؤال آن مرد از مجنون در باب لیلی : یکی پرسید ازان مجنونِ غمگین 144
(۱۶) حکایت مؤذّن و سؤال مرد از دیوانه : خوش آوازی ز خیل نیکخواهان 119
(۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه : چنین گفتست شیخ مهنه یک روز 117
جواب پدر : پدر گنج سخن را کرد در باز 126
(۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز : سحرگاهی مگر محمود عادل 156
المقالة الثامنة : پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست 99
(۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او : براه بادیه گفت آن یگانه 103
(۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام : حکیم ترمذی کرد این حکایت 83
(۳) حکایت یوسف علیه السلام با ابن یامین : بزرگی گفت چون یوسف چنان خواست 131
(۴) حکایت سلطان محمود با ایاز : نشسته بود ایاز و شاه پیروز 137
(۵) حکایت پسر صاحب جمال و عاشق شوریده حال : یکی صاحب جمال دلستان بود 208
(۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند : ببریدند دزدی را مگر دست 162
(۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید : تو نشنیدی که پرسیدند از ماه 109
(۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات : در آن ساعت که محمود جهاندار 125
(۹) سؤال کردن مردی از مجنون : رفیقی گفت با مجنون گمراه 150
(۱۰) حکایت ابلیس : کسی پرسید از ابلیس کای شوم 133
(۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان : بزرگانی که سر در چرخ سودند 125
(۱۲) حکایت شبلی رحمة الله علیه : چو شبلی را زیادت گشت شورش 161
(۱۳) حکایت موسی علیه السلام در کوه طور با ابلیس : شبی موسی مگر می‌رفت بر طور 170
المقالة التاسعة : سوم فرزند آمد با کمالی 145
جواب پدر : پدر گفتا که جهلت غالب آمد 120
(۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن : مگر سلطانِ دین محمودِ غازی 135
(۲) حکایت بهلول و گورستان : مگر بهلول چوبی داشت در دست 143
(۳) حکایت پادشاه که علم نجوم دانست : نجومی نیک می‌دانست آن شاه 98
(۴) حکایت : چنین گفتست آن پاکیزه ذاتی 121
(۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل : شقیق بلخی آن شیخ مدرّس 162
(۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس می‬خواست : مگردیوانهٔ شوریده برخاست 117
(۷) حکایت دیوانه که اشک می‬ریخت : یکی دیوانه می‌ریخت اشکِ بسیار 152
(۸) حکایت شیخ ابوبکر واسطی با دیوانه : درآمد واسطی را انتباهی 126
(۹) حکایت پیر زال سوخته دل : مگر یک روز در بازارِ بغداد 111
(۱۰) حکایت آتش و سوخته : چو سنگ و آهن افتادند درکار 157
(۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی : چنین کرد آن قوی جان نکو عقل 122
(۱۲) حکایت گناه کار روز محشر : چنین نقلی درستست از پیمبر 120
(۱۳) حکایت سلطان محمود و عرض سپاه : مگر سلطان دین محمود پیروز 98
المقالة العاشرة : پسر گفتش گرت از جاه عارست 115
جواب پدر : پدر گفتش درین شوریده زندان 115
(۱) حکایت سلطان سنجر با عبّاسۀ طوسی : مگر یک روز سنجر شاه عالی 104
(۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا : بحق گفتا کلیم عالم آرای 126
(۴) حکایت زنان پیغامبر : زنان مصطفی یک روز با هم 206
(۳) حکایت درحال ارواح پیش از آفریدن اجسام : چنین گفتند کان مدت که ارواح 152
(۵) حکایت رابعه رحمها الله : مگر چون رابعه صاحب مقامی 108
(۶) حکایت بهلول : مگر شوریده دل بهلول بغداد 113
(۷) حکایت لیث بوسنجه : برون شد لیث بوسنجه به بازار 144
(۸) حکایت موسی و مرد عابد : یکی عابد نیاسودی ز طاعت 107
(۹) حکایت پیر بخاری و مخنث : یکی پیری بخاری بود در راه 97
(۱۰) حکایت غزالی و ملحد : بغزّالی مگر گفتند جمعی 84
(۱۱) حکایت دعاگوی و دیوانه : دعا می‌کرد آن داننندهٔ دین 104
(۱۲) حکایت دیوانه که می‬گریست : یکی دیوانه بودی بر سر راه 150
(۱۳) مناجاة دیوانه با حق تعالی : بصحرا در یکی دیوانه بودی 100
(۱۴) گفتار شیخ در درآمدن دولت : به شیخی گفت مردی کای نکوکار 117
المقالة الحادی عشر : پسر گفتش اگر در جاه باشم 105
جواب پدر : پدر گفتش چه گر اندک بوَد جاه 118
(۱) حکایت آن مرد که در بادیه تجرید می‬کرد : بزرگی بود از اصحاب توحید 138
(۲) حکایت آن دیوانه که تابوتی دید : یکی تابوت می‌بردند بر دست 137
(۳) حکایت گفتار پیغامبر در طفل نوزاد : چنین گفتست با یاران پیمبر 105
(۴) حکایت حسن و حسین رضی الله عنهما : حسن می‌شد حسینش بود همبر 128
(۵) حکایت شبلی با سائل رحمه الله : مگر شبلی بمجلس بود یک روز 92
(۶) حکایت سلطان محمود با ایاز در گرمابه : مگر روزی ایاز سیم اندام 117
(۷) حکایت شیخ بایزید و آن قلّاش که او را حدّ می‬زدند : بکاری بایزید عالم افروز 577
(۸) حکایت عبدالله مبارک با غلام : مگر ابن المبارک بامدادی 127
(۹) حکایت حبشی که پیش پیغامبر آمد : یکی حبشی بر پیغامبر آمد 103
(۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او : چو اسکندر بزاری در زمین خفت 114
(۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت : عروسی خواست مردی چون نگاری 104
جواب پدر : پدر بگشاد الماس زبان را 124
المقالة الثانی عشر : پسر گفتش اگر جاهم حرامست 130
(۲) حکایت سنگ و کلوخ : مگر سنگ و کلوخی بود در راه 207
(۱۲) حکایت دیوانه : یکی دیوانهٔ بی پا و سر بود 110
(۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون : حسن در بصره استاد جهان بود 185
(۱) حکایت کیخسرو و جام جم : نشسته بود کیخسرو چو جمشید 128
(۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه : مگر شبلی چو شمعی سر بسر سوز 124
(۴) حکایت شوریده دل بر سر گور : یکی شوریدهٔ می‌شد سحرگاه 147
(۵) حکایت دیوانه که رازی با حق گفت : یکی دیوانهٔ کو بود در بند 100
(۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان : شبی برفی عظیم افتاد در راه 151
(۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش : فرستادست شیخ مهنه سه چیز 105
(۸) حکایت ایاز با سلطان : ایاز سیمبر در خواب خوش بود 118
(۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب : قمر گفتا که من در عشق خورشید 106
(۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید : شبی در خواب دید آن مرد بیدار 127
(۱۱) سؤال آن درویش از شبلی : یکی پرسید از شبلی که در راه 141
(۲) حکایت : یکی گفتست از اهل سلامت 106
(۱۲) حکایت ابراهیم ادهم : مگر می‌رفت ابراهیم ادهم 117
المقالة الثالث عشر : در آمد چارمین فرزندِ زیبا 103
جواب پدر : پدر گفتش امل چون غالب آمد 132
(۳) حکایت قحط و جواب دادن طاوس : مگر شد آشکارا قحط سالی 114
(۴) حکایت پیمبر در شب معراج : پیمبر در شب معراج ناگاه 117
(۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه : رسید اسکندر رومی بجائی 100
(۵) حکایت مرد حریص و ملک الموت : حریصی در میان مست و هشیار 122
(۱۲) پند کسری : چنین گفتست کسری باربدرا 121
(۶) حکایت کشته شدن پسر مرزبان حکیم : حکیمی بود کامل مرزبان نام 115
(۷) موعظه : چنین گفتست آن دانندهٔ پاک 126
(۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان : چو از بوزرجمهر افتاد در خشم 123
(۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد : یکی مرغیست اندر کوه پایه 94
(۱۰) حکایت بهلول و حلوا و بریان : چو غالب گشت بر بهلول سوداش 165
(۱۱) سؤال موسی از حق سبحانه و تعالی : مگر پرسید موسی ازخداوند 93
(۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی : سحرگاهی بزرگی در مناجات 159
(۱۴) حکایت شعبی و آن مرد که صعوۀ گرفته بود : چنین گفتست شعبی مردِ درگاه 123
(۱۵) حکایت زنبور با مور : یکی زنبور می‌آمد ز خانه 174
(۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی : چنین نقلست از سلمان که یک روز 94
(۱۷) حکایت آن مرد که پیش فضل ربیع آمد : یکی پیری مشوّش روزگاری 115
(۱۸) حکایت بهلول : یکی می‌رفت در بغداد بر رخش 88
(۱۹) حکایت مرد مجنون و رعنایان : بره دربود مجنونی نشسته 98
المقالة الرابع عشر : پسر گفتش اگر آب حیاتم 106
جواب پدر : پدر بگشاد راهش در هدایت 106
(۲) حکایت نمرود : یکی کَشتی شکست و هفتصد تن 140
(۱) سکندر و وفات او : سکندر در کتابی دید یک روز 133
(۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان می‬داد : بزرگی گفت پر شوقست جانم 133
(۴) حکایت لقمۀ حلال : رفیقی گفت با من کان فلانی 139
(۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او : نشسته بود روزی پیرِ اصحاب 114
(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق : بحربی رفت فاروق و ظفر یافت 130
(۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد : یکی پرسید ازان گستاخ درگاه 138
(۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر : جوانی سرو بالا بود چون ماه 155
(۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد : چنین گفتست مجنون آن یگانه 125
(۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد : بدام افتاد روباهی سحرگاه 253
(۱۱) حکایت سلطان محمود با ایاز : مگر سلطان دین محمود یک روز 129
(۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه : محمد ابن عیسی کز لطیفه 142
(۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست : بر دیوانهٔ محمود بنشست 141
(۱۴) حکایت دیوانه‌ای که گلیم فروخت : گلیمی بود آن شوریده جان را 168
(۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه می‬کرد و مردی که نظر برو کرد : یکی عورت طواف خانه می‌کرد 125
(۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان : مگر یک روز محمود عدوبند 133
(۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر : مهستی دبیر آن پاک جوهر 176
(۱۸) حکایت عیسی علیه السلام با جهودان : بکوئی می فرو شد عیسی پاک 117
(۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد : مگر شد ناگهی دزدی گرفتار 126
(۲۰) حکایت دیوانۀ چوب سوار : یکی دیوانه چوبی بر نشسته 158
(۲۱) حکایت سپهدار که قلعۀ کرد با دیوانه : سپهداری برای کوتوالی 151
(۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم : مگر محمود می‌شد بامدادی 121
(۲۳) حکایت مجنون : یکی پرسید از مجنون که چونی 135
(۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد : جوانی بود سرگردان همیشه 108
المقالة الخامس عشر : درآمد پنچمین فرزندِ هشیار 151
جواب پدر : پدر گفتش چرا ملکت بکارست 130
(۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن : مگر محمود می‌شد در شکاری 131
(۲) حکایت شیخ و مرغ همای : مگر می‌رفت شیخی کاردیده 130
(۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر : بسنجر گفت غزّالی که ای شاه 117
(۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود : مگر محمود می‌شد با سپاهی 136
(۵) حکایت سلطان محمود و گازر : مگر می‌رفت محمود جهاندار 123
(۶) حکایت حکیم با ذوالقرنین : حکیمی دید ذوالقرنین در راه 104
(۷) حکایت پادشاه و انگشتری : جهان را پادشاهی پاک دین بود 162
(۸) حکایت ابراهیم ادهم با خضر علیه السلام : نشسته بود ابراهیمِ ادهم 116
(۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه : مگر محمود می‌شد با سپاهی 153
(۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت : مگر شد سنجر پاکیزه اوصاف 123
(۱۱) حکایت آن مرد که صرّۀ در میان درمنه یافت : برای درمنه برخاست آن پاک 122
(۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن : مگر یک روز محمود نکو روی 122
المقالة السادس عشر : پسر گفتش که هرگز آدمی زاد 119
(۱) حکایت پسر هارون الرشید : زُبَیده را ز هارون یک پسر بود 141
جواب پدر : پدر گفتش که ملک این جهانی 105
(۳) حکایت سلیمان و طلب کردن کوزه : سلیمان کوزهٔ می‌خواست روزی 97
(۲) حکایت هارون با بهلول : مگر روزی گذر می‌کرد هارون 123
(۴) حکایت پادشاه که از درویش در خشم شد : شهی در خشم رفت از مردِ درویش 128
(۵) حکایت آن جوان که زن صاحب جمال خواست و بمرد : جوانی را زنی دادند چون ماه 114
المقالة السابع عشر : پسر گفتش بر محبوب و معیوب 123
جواب پدر : پدر گفتش عزیزا چند گوئی 124
(۱) حکایت گوسفندان و قصّاب : چنین گفت آن امیر دردمندان 118
(۲) حکایت باز با مرغ خانگی : ز مرغ خانگی بازی برآشفت 99
(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر می‬داد : یکی بینندهٔ معروف بودی 154
(۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان : یکی پرسید آن شوریده جان را 113
(۵) حکایت سؤال کردن آن مرد دیوانه از کار حق تعالی : یکی پرسید ازان دیوانه ساری 126
(۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست : مگر پیری یکی دختر جوان خواست 115
(۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها : اُسامه گفت سیّد داد فرمان 109
جواب پدر : پدر بگشاد مُهر از حقّهٔ لعل 115
(۸) حکایت آن درویش با ابوبکر ورّاق : شبی در خواب دید آن مردِ مشتاق 113
(۹) حکایت آن پیر که خواست که او را میان دو گورستان دفن کنند : چو بود آن شیخ سالی شصت هفتاد 116
المقالة الثامن عشر : پسر گفتش چو آن خاتم عزیزست 119
(۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله : مگر سُفیان ثوری چون جوان بود 117
(۱) حکایت بلُقیا و عفّان : برای خاتم ملک سلیمان 128
(۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او : یکی پیر معمّر بود در شام 140
(۲) حکایت سلیمان علیه السلام و شادروانش : مگر یک روز می‌شد با سپاهی 121
(۵) حکایت جبریل با یوسف علیهما السلام : چو یوسف را در افکندند در چاه 128
(۳) حکایت مأمون خلیفه با غلام : غلامی داشت مأمون خلیفه 109
(۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی : چنین گفت اصمعی پیر یگانه 132
(۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله : ز یحیی بن المعاذ آن شمعِ اسلام 142
(۶) حکایت پیر خالو سرخسی : سرخسی بود پیری خالوش نام 165
(۹) حکایت سلطان محمود با مرد دوالک باز : مگر محمود با اعزاز می‌شد 99
(۸) حکایت شیخ علی رودباری : چنین گفتند جمعی هم دیاری 114
(۱۰) حکایت شیخ ابوسعید با قمار باز : بصحرا رفت شیخ مهنه ناگاه 161
(۱۱) حکایت مجنون و لیلی : مگر یک روز مجنون فرصتی یافت 109
المقالة التاسع عشر : ششم فرزند آمد دل پر اسرار 95
جواب پدر : پدر گفتش که حرصت غالب آمد 146
(۱) حکایت آن حیوان که آن را هَلوع خوانند : عطا گفتست آن مرد خراسان 152
(۳) حکایت نوشروان عادل : چنین گفتست نوشروانِ عادل 105
(۲) حکایت عیسی علیه السلام : مگر روح الله آن شمع دلفروز 155
(۴) حکایت در ذمّ دنیا : چنین دادست صاحب شرع فتوی 108
(۵) حکایت در ذمّ دنیا : چنین گفتست آن پاکیزه گوهر 101
(۶) گفتار عبّاسۀ طوسی در دنیا : چنین گفتست عبّاسه که دینی 111
(۷) گفتار جعفر صادق : چنین کردند اصحاب ولایت 103
(۸) حکایت یحیی معاذ رازی : مگر یحیی معاذ آن مردِ محرم 124
(۹) حکایت در ذمّ دنیا : یکی پرسید ازان دانای فتوی 135
(۱۰) حکایت شاهزاده و عروس : یکی شه زادهٔ خورشید فر بود 139
(۱۱) حکایت ابرهیم علیه السلام : نوشته در قصص اینم عیان بود 140
(۱۲) حکایت حلّاج با پسر : پسر را گفت حلّاج نکوکار 109
(۱۳) در معنی آن که غیبت گناهی بزرگ است : چنین نقلست در توراة کان کس 137
(۱۴) سخن گفتن آن مرد در غیبت : بزرگی بود می‌گفت و شنود او 132
المقالة العشرون : پسر گفتش که درویشی بسیار 110
جواب پدر : پدر گفتش که چون زر سایه افکند 132
(۱) حکایت شیخ با ترسا : یکی شیخی نکو دل صاحب اسرار 101
(۲) گفتار بزرگی در شناختن حق : بزرگی گفت از پیرانِ این راه 128
(۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد : زُبَیده بود در هودج نشسته 125
(۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور : شنیدم پادشاهی یک زنی داشت 129
(۵) حکایت ایاز و درد چشم او : مگر از چشم زخم چشم اغیار 121
(۶) حکایت جرجیس علیه السلام : سه بار آن کافر اندر آتش و خون 124
(۷) حکایت یوسف با زلیخا علیه السلام : مگر یک روز می‌شد یوسف پاک 125
(۹) حکایت شعیب علیه السلام : شُعَیب از شوقِ حق ده سال بگریست 136
(۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه : چنین گفتست ابرهیم ادهم 80
(۱۰) حکایت در اهل دوزخ : چنین نقلست کز آحادِ امّت 132
(۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز : مگر سلطان دین محمود پیروز 142
(۱۲) حکایت مجنون و لیلی : مگر یک روز مجنون در نشاطی 105
(۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او : امیری سخت عالی رای بودی 112
جواب پدر : پدر در پیش او کرد این حکایت 128
المقالة الحادی و العشرون : پسر گفتش بهر پندم که دادی 98
جواب پدر : پدر گفتش دماغت پُر غرورست 131
المقالة الثانی و العشرون : پسر گفت ای پدر این کیمیا چیست 122
(۱) حکایت افلاطون و اسکندر : فلاطون آنکه استاد جهان بود 171
(۲) حکایت آن بزرگ با خواجه علی طوسی : بزرگی هم نکودل هم نکو عقل 119
(۳) حکایت آن دیوانه که ازو پرسیدند که درد چیست : یکی پرسید ازان دیوانه مردی 107
(۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد : زنی آورد طفلی را ببازار 139
(۵) حکایت یوسف علیه السلام و نظر کردن اودر آینه : مگر یوسف در آئینه نگاه کرد 152
(۶) حکایت احمد غزالی : به پیش پاک بازان دلفروز 127
(۷) حکایت ابوعلی فارمدی : چنین دادند ره بینان دمساز 124
(۸) سؤال کردن سائل از مجنون : بمجنون گفت آن یاری ز یاری 99
(۹) حکایت بایزید با مرد مسافر : برای بایزید آمد ز جائی 137
(۱۰) حکایت محمود با شیخ خرقانی : مگر محمود می‌آمد ز راهی 120
(۱۱) حکایت آهو که مشک از وی حاصل می‬شود : چنین گفتند استادان پیروز 163
خاتمۀ کتاب : سخن گر برتر از عرش مجیدست 114
(۱) حکایت آن مرد که بر مکتب گذر کرد : بزرگی بر یکی مکتب گذر کرد 111
(۲) گفتار مرد خدای پرست : چنین گفتست روزی حق پرستی 132
(۵) حکایت مرد خاک بیز : چنین گفت آن یکی با خاک بیزی 162
(۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد : بپرسید از اویس آن پاک جانی 132
(۴) حکایت وفات اسکندر رومی : چو اسکندر ز دنیا رفت بیرون 142
(۶) حکایت ایّوب پیغامبر : بزرگی گفت ایّوب پیمبر 139
(۷) حکایت اعرابی در حضرت نبوّت : یکی اعرابی آمد پیشِ مهتر 93
(۸) حکایت آن زن در حضرت رسالت : پیمبر گفت بس مفسد زنی بود 120
(۱۱) مناجات ابراهیم ادهم : به پیش کعبه ابراهیم ادهم 132
(۹) حکایت شبلی با ابلیس در عرفات : مگر شبلی امام عالم افروز 155
(۱۲) حکایت رندی که ازدکانی چیزی می‬خواست : یکی رندی میان داغ ودردی 139
(۱۰) حکایت بایزید و زنّار بستن او : چو در نزع اوفتاد آن پیر بسطام 136
(۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک : کنیزی داشت عبدالله مسعود 142
ابیات برگزیدهٔ از روایت دوم دیباچۀ الهی نامه از روی نسخه‌های دیگر : بنام آنک ملکش بی زوالست 120
در آغاز آلهی نامه : آلهی، نامه را آغاز کردم 96
(۱۴) حکایت بشر حافی که نام حق تعالی بمشک بیالود : در اوّل روز می‌شد بشرِ حافی 149
فی نعت النبی صلی الله علیه و آله و صحبه و سلم : این فصل در نسخه کتابخانه سلطان محمد فاتح استانبول عبارت از ۳۲۲ بیت است، بیت اول و آخرش بروجه ذیل است: 143