![](https://sherepaak.com/wp-content/themes/shere_paak1/images/statue.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ای امامِ انقلاب و خون سلام
کُشته ی لب تشنه بر هامون سلام
کُشته گشتی تانمیرد دینِ دوست
بر جهان آئینه شد آئینِ دوست
از دَمِ تیغِ تو می بارد حیات
بانگِ یارانِ تو تفسیرنجات
هرکه یک شب ساکن کوی تو شد
از خودش برگشت ، رهپوی تو شد
برسرکوی تو مردان صف به صف
تابگیرند از تو صهبای شرف
صد هزاران صادق دیر جنون
جان فدایت کرده با لبخند خون
میزبان سفره نوری هنوز
شعله بر شبهای دیجوری هنوز
تشنگی های تو در ما زنده باد
آتشت سوزنده و سازنده باد
آبِ تو، ای تشنه آبِ ساده نیست
صورتِ برجامِ گِل افتاده نیست
کیست جز تو مظهر عشقِ تمام
ای امامِ مرد های با مر ام
راه تو با پای لرزان ساز نیست
مرد شمشیر تو مشت باز نیست
هرکه گامی با توباشد همسفر
آسمانی می شود بی بال وپر
هرکسی عشق تو آ مد درسرش
سربلندی می وزد از دفترش
هرکسی مهر تو شد نور دلش
جز محبت نیست سهل و مشکلش
دل که بر بام تو یا هو می زند
با لب تو حرف با او می زند
هرکه از میخانه ات جامی گرفت
شهره شد نامش، سر انجامی گرفت
آسمان پیش قدمهای توخم
کفرو دین نقش تو را زد برعلم
پرچمت برج کلیسا را گرفت
دست تو دست مسیحا راگرفت
سرفرازان به ایمان تو مست
سالها در سنگرند و سربه دست
دشمنان خود را به کوری می زنند
حرف های سست و صو ری می زنند
انقلابت را تماشا می کنند
عشق می بینندو حاشا می کنند
لشکر دشمن پریشانی گرفت
از رها وردش پشیمانی گرفت
شد سر هستی تنی که سر نداشت
تشنه ساقی بود وکس باور نداشت
با نفس های خوش ای روح نسیم
فرقه می سوزد به وحدت می رسیم
تا گل صبح تو سر زد از وجود
هر گلی هستی زد و مستی سرود
ای به تصو یر زمان زیبا ترین
وی به نظم و نثر ما شیوا ترین
بوی اسفند تو شهر آشوب شد
آتشت بر هرکه زد محبوب شد
لاله بی رنگ تو اصلا لاله نیست
خط فرهنگ تو بی دنباله نیست
عطر گلهای خدا فصلی که نیست
لاله زار کربلا فصلی که نیست
پرچمت حاشا که افتد بر زمین
روی پیمان تو می چرخد زمین
آب از آتش نمی گردد عدم
از خروش باد دریا را چه غم
بادو طوفان موج را جان می دهد
ظاهرا بوی پریشان می دهد
اشک وآه وحسرتم بی خویشی است
نا له هایم ناله ی درویشی است
خوانش: 834
سپاس: 3
تعداد نظر: 8
خوانش: 1353
سپاس: 16
تعداد نظر: 45
تعداد نقد: 1
عباس…
ای تجسم عشق و احساس…
ای بامرام…
که دست دادی…
و معرفت نه…
در حیرتم…
که چگونه فرات…
قرن هاست….
حسرت بوسه تو را بر آب…
جاریست؟!
مجید مصطفوی
1/8/94
خوانش: 1046
سپاس: 5
تعداد نظر: 12
وقتی که حسین اصغر خود در میان گرفت
خون ریخت ز خورشید و دل آسمان گرفت
دور فلک استاد و زخورشید غرق خون
هم قلب کویر،زمین هم زمان گرفت
افتاد علمدار و علم هم سبو شکست
انگار که تیری دل زهرا نشان گرفت
سقای عطش تشنه لب و دجله و فرات
جوشید زغم جزر و مدی خون فشان گرفت
ماه از رخ مه گونه ی او در خسوف شد
خورشید، خطی ، عاریه از ارغوان گرفت
افتاد ز اسب آن مه رخشنده ی مولا
چون زلزله که ارگ بم و ورزقان گرفت
برق زر و زن ، نزد ددان شتر چران
مردانگی و غیرت از آن کوفیان گرفت
شاعر به نام نینوا و حسین وصف عشق کرد
آری همه عالم به نام حسین می توان گرفت
پ . ن
خوانش: 436
سپاس: 6
تعداد نظر: 12
تعداد نقد: 4
از خـــرمــــن فضلـــــــت ای قتیــــل العبـــرات
یک دانـــــه برای من ز یک خوشـــــه بس است
محـــــرم به محـــــرّم چو شــــــوم ، بهر طــواف
یک گوشه از آن ضریــح شش گوشه بس است
یک قطـــــــره ی اشـــک در عـــــــزاداری تــــو
بهر سفـــــــر آخرتــــــــــم توشـــه بس است.
خوانش: 714
سپاس: 3
تعداد نظر: 7
دو عالم نقطه ی خال حسین است
تمام عشق تمثال حسین است
همینم بس اگر روزی بگویند
فلانی هم به دنبال حسین است
ندارد ابر دل یک قطره باران
که همراهی کنم با سو گواران
من از جنس کدامین سنگ بودم
که خشکم در میان چشمه ساران
خوانش: 1201
سپاس: 6
تعداد نظر: 31
هرقدر که از محبتت کم می شد
صافی ستون کمرم خم می شد
از سلسله ی محمد قاجاری
هر خنده ی تو زلزله ی بم می شد
خوانش: 570
سپاس: 6
تعداد نظر: 8
تعداد نقد: 2
یک کاروان سـرشار عشق ، در حنجره فـریادها
در قلب تــــاریک زمان ، آزاده هـــا ، آزاد ها
این سو همان هفتاد و دو ، قلب خدایی با شرف
آن سو همه دنیایی و ، هفتـاد ها ، هشتاد ها
خوانش: 1018
سپاس: 3
تعداد نظر: 14
تعداد نقد: 7
کوچکترین سرباز
ظهر بود و بی امان،امواج تف؛
می وزید و خاک، آتش می گرفت
تشنه ی وامانده در این گیرودار؛
با لب صد چاک ،آتش می گرفت
***
خاکِ داغ و های های تشنه ها
خیمه ها را درد باران کرده بود
خیمه ای را از عطش در التهاب؛
خیمه ای را شعله در جان کرده بود
***
تشنگی در اوج بیداد و فرات؛
شرمسار از کام خشک کودکان
شعر تلخ و صبر سوز«العطش»
بود جاری بر لب پیر و جوان
***
عشق مردی،اندکی آن سوی تر
در هجوم فتنه و بیداد بود
در همان حال آرزوی قلبی اش
دشمنان خویش را ارشاد بود
***
گفت:آیا هست در جمع شما؛
تا مرا در امر دین یاری کند؟
بگسلد پیوند خود را از یزید
از مرام من طرفداری کند؟
***
خار ها با تیغ های جهل خود؛
طعنه اما بر شقایق می زدند
دست های جهل با فرمان بغض؛
سنگ بر قرآن ناطق می زدند
***
عطر«هل من ناصرِ»سلطان گل ؛
با مشام خارها بیگانه بود
آن که شد سر مست از این عطر مدام؛
بلبلی از عشق گل دیوانه بود
***
بلبل شش ماهه ای لب باز کرد
تا بگوید راز خود با باغبان
با زبان بی زبانی حرف زد
از تب پرواز خود با باغبان
***
با لب خشکیده از سوز عطش
گفت :ای بابا!هوا دارت منم
یاورانت در تف و خون خفته اند
دیگر اکنون آخرین یارت منم
***
با همین قنداقه و لب های خشک
می شوم کوچک ترین سرباز تو
بلبل خود را فدای عشق کن
تا شود هم بال با پرواز تو
***
تا شود اثبات مظلومیّتت
باید این خون نامه را امضا کنم
با نثار خون خود در این زمین
دشمن دین تو را رسوا کنم
***
رفت و تیر حرمله بیداد کرد
آسمان گلرنگ شد از خون او
تا قیامت اشک باران می کند؛
شیعیان را قصه ی تیروگلو c
خوانش: 833
سپاس: 7
تعداد نظر: 10
تعداد نقد: 13
" قسم به معنی لا یمکن الفــرار از عشق"
که عاشقانه سرودم گلایه وار از عشق
هوای پر زدن از کوی یار ممکن نیست
بیا مرا برهانم از این دیار …از عشق
خوانش: 935
سپاس: 5
تعداد نظر: 17
تعداد نقد: 6
هفتاد ودو واژه خونین
برزمین تفتیده ی نینوا جاری
تمام قاموسها
بی رونق شدند
……………………………….
درصحرای مغموم وپرهیاهو
آسمان شکافت
هفتادو دو مردنورانی
با ,هفتادودو ریسمان آتش
فرود آمدند
هفتادودو سرود سرخ خواندند
قلبم هفتادودو پاره شد
از آنروز نه تنها پوزه ی گرگ
منقارپرنده نیزخونین است
………………………………..
همراهان هفتادو مردنورانی همه قالبها را شکستند
لذا قالب وویرایش واژه ها با شما.
اما خواهش میکنم اگر لطف کردید ودستی به سروروی خاکی وخونین واژه ها کشیدید
یادتان نرود واژه ها خسته ی راه وخونین وزخمی از زخم سنان وتیر وخنجر غربت وتنهایی هستند
کمی مهربانترویرایش ونقد بفرمایید.یاحسین(علیه السلام).به احترامشان بایستیم.
خوانش: 767
سپاس: 10
تعداد نظر: 43
وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت
وقتی که قطره قطرهی خون از گلو چکید
وقتی که خونِ گلو راه آسمان گرفت…
خوانش: 511
سپاس: 3
تعداد نظر: 8
تعداد نقد: 4
"يا عباس"
درآینــه آب نگـــا هش گــره خـــورد
برچشم بـــــــرادر چو ماهش گــره خورد
چشمش به میـان دجله تا سـوسـو زد
یک شعله تــــه چشم سیاهش گــره خورد
لــــرزید دل فرات وخشـکید عــــطش
مــرد انگی اش به جان پنا هش گــره خورد
سیرا ب شـدند جـــها نیان بی تــــاب
وقتي که شماره هــــا ی آهش گــره خورد
بشکست زمان چو قامت او بشکست
ای وای چه را حت ا لتجا هش گــره خورد
بــــد مست دلان بـــی مـــروت خفـتند
وقـــتی گـــره طــــناب را هش گــره خورد
چون باد خزان نـشاند، دامــــانه شرم
تیری که به چشم سجده گاهش گــره خورد
7/1/1384خ. صفر 1426ق
خوانش: 933
سپاس: 5
تعداد نظر: 11
هستی همه را حکایت نی دیدم
در هر نفسی شکایت نی دیدم
روزی که سر بریده بر نی می رفت
رفتن همه را روایت نی دیدم
پیراهن گل دریده من خاموشم
خواب همگان پریده من خاموشم
هفتاد و دو لاله سبز شد در آتش
آتش به جنون رسیده من خاموشم
خوانش: 1195
سپاس: 6
تعداد نظر: 5
عبّـــــاس که شیـــر بیشه ی توحید است
کانـــــون صفـــــا و مرکـــز امّیـــــد است
در پهنــــــه ی بیکـــــــــران اخلاص و ولا
او مـــاه و حسین بن علی خورشید است.
خوانش: 751
سپاس: 4
تعداد نظر: 2
تا تو احساس منی ، خاطره ای درسفرم
باغی از شعری و من قافیه ای بی ثمرم
مثل شیرابه ی لبخند همیشه، شِکَری
عطشی!، حسرت یک بوسه ی اشک سحرم
من به دنبال نگاهت همه جا تشنه و مست
تو ولی سایه شدی در همه جا پشت سرم
مجلس ملی قلبم که به توپی بستند
آهِ مشروطه چی و قهوه ی فال قجَرم
یا درامی شده ام ؛در پس سریال شبی
از سکانسی به سکانسی همه جا در به درم
گفتم این بار به سیب لب تو گاز زنم
وقت دیدار و در اغوش و نوای "قَمر"م
مانده ام گریه کنم ، خنده کنم در بغلی
مثل پیدا شده در صحن حرم، درد سرم
کاش می شد که بیایی و لب صاعقه ای
روی کبریت نگاهم بزنی بی خطرم
تقدیم به تو
و دیگر هیچ…!
این غزل بعد از خواند غزل زیبای استاد بزرگوارم آقای "علی نیاکوئی لنگرودی "تو پر از قافیه و من فعلاتن فعلم "متولد شد
داغ داغ خواستم این احساس را با شما شریک باشم ….
چوب نقدتان را بر تن دلنوشته ام سرخ کنین شاید! ادم شد قلمم و مزه ی شاعری گرفت و از اَدا در اوردن در اومد!!
فعلن
"همین"!
خوانش: 720
سپاس: 6
تعداد نظر: 4
تعداد نقد: 2
خوانش: 1214
سپاس: 9
تعداد نظر: 14
حسین ای شهنشاه ظالم ستیز
به پیش پیمبر تو بودی عزیز
اگر دست زهرا نوازد سرت
رسول خدا بوسه زد حنجرت
خوانش: 1049
سپاس: 6
تعداد نظر: 12
خوانش: 700
سپاس: 2
تعداد نظر: 35
تعداد نقد: 19
خوانش: 1146
سپاس: 5
تعداد نظر: 6
بد نیست به دنبال مقصّــــــــــــــــــــــــر باشم
شاید که خدا خواسته شـــــــــــــــــــاعر باشم!
با زیرو بم قافیـــــــــــــــــــــــــــه ها درگیرم
در چینش آن ناشـــــــــــی و ماهــــر باشم…!
خوانش: 864
سپاس: 6
تعداد نظر: 16
تعداد نقد: 1
دل شاعـــر از آن بـــی کینــه باشد
زلال و صــــاف چـــون آیینـه باشد
که روزی چنــد بـار از صبح تا شب
درخشانتر ز شمس و ماه و کوکب
به تکریـم و به تعظیـم و بـه تایید
خدا خود را در آن پا تا به سر دید!
خوانش: 925
سپاس: 9
تعداد نظر: 20
تعداد نقد: 1
تا سلامی بکنم ، باز علیکم شده ای
دوّمین سال گذشت و غزلی گم شده ای
مثل آهو که زصیدش شده آغوش رضا(ع)
نکند زائر و همخانه ی هشتم شده ای؟
یا که قاصد شدی و مثل کبوتر به ندا
دور گنبد زدی و خادم مردم شده ای؟
شاید اصلن، سر عشق ات به حسین بن علی(ع)
کربلایی شدی و تشنه ی سرگم شده ای؟
کاش میشد که بگویی ؛ سر تک بازی عشق
توی تنهایی دل ، عاشق چندم شده ای؟
یاکه گویی به همان لهجه ی نابت به مزاح
والله من ایتممیشم هی دمه سن، قم شده ای!
بداهه ایی ناقص که تقدیم به روح داداش اسمونیم "سجاد کهنسال "
به قول سلفی ها …همین الان یهویی!
خواستم اولین شعرم تو این سایت با تقدیمی به سجاد دلم باشه …
دومین سال که" سجاد کهنسال" در بین ما نیست ولی یادش همیشه در ذهن خیلی از دوستانش زنده است….
دوستان بزرگوار صلوات و فاتحه برای شادی روحش فراموش نشه …
"همین"!
خوانش: 898
سپاس: 11
تعداد نظر: 13
تعداد نقد: 2
کاش در جزر و مد ثانیه ها
لحظه ای "مرگ"معما میشد
کاش در حلِ همین مسئله عشق
مانع رفتن بابا میشد
کاش آن روز نمی گفتم تا..
عمه در سینه دلِ امنی داشت
بسکه با اسم تو سیلی خوردم
کم کم این شیشه ترک بر میداشت
خوانش: 940
سپاس: 15
تعداد نظر: 46
تعداد نقد: 1
خوانش: 753
سپاس: 11
تعداد نظر: 16
خوانش: 888
سپاس: 13
تعداد نظر: 29
تعداد نقد: 2