![](https://sherepaak.com/wp-content/themes/shere_paak1/images/statue.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
زنى نشسته كنار سكوى ساده ى سنگى، كه عاشقانه اى از بغض، در گلوش ببافد…
دوباره دارِ بلندى درون سينه بسازد.”سياه چادر”ى از تارِ آبروش ببافد…
خوانش: 815
سپاس: 5
تعداد نظر: 7
تعداد نقد: 1
خوانش: 1070
سپاس: 4
تعداد نظر: 6
تعداد نقد: 2
حال خودم ، حال خودم نیست
هوش و نفس و زندگی ام مالِ خودم نیست
قلب است ،ولی قسمت و اقبالِ خودم نیست
با لحظه نگاهی همه را ثبتِ تو کردم
جنجال ،به پا کردم و جنجالِ خودم نیست
اعجاز اگر می شود از دولتِ عشق است
پر واز اگر می کنم از بالِ خودم نیست
شعرم شده بی قا فیه و مبهم و بی وزن
حا لا چه کنم ،حالِ خودم حالِ خودم نیست
روزی که تو پیدا شدی از گم شدگانم
این سایه ی من نیست که دنبالِ خودم نیست
پیرم نشما رید که این چهره ی پُر چین
حادث شده ی روز و مه و سالِ خودم نیست
این منحنیِ پُشتم و این پای شکسته
حمّالِ تو بودست که حمّالِ خودم نیست
خوانش: 729
سپاس: 4
تعداد نظر: 7
تعداد نقد: 3
پاییز چنبره زده میان حرفهایم
و دستهایم بیرون مانده از پیراهن سفیدم،
صدایت رودخانه یست
که دریا از آن عبور میکند.
چشمهایت را میبندی،
جهان را خواب با خود خواهد برد
و من جای تمام عروسکها پشت لبخندم
هر ساعت خودکشی میکنم.
میان تکتک کلمات،
روی طرح جلد کتاب،
از ماضی بعید ماندن
بیرون میزنم
من!
در استمرار ماضی بعید مردنم…
آذرماه 94/27
خوانش: 944
سپاس: 7
تعداد نظر: 12
سنگ سكوتم با دلى از جنس آواز. آيينه اى كه عاشق خلوت گزينى ست
قلب قنارى ها قفس را مى سرايد. تنها شدن خاصيَّتِ شعرآفرينى ست
دربند بودن داستان تازه اى نيست. از ابتداى آمدن همراهمان بود
ترسِ نخستين بندهاى انفرادى، از خاطرات تيره و تار جنينى ست
خوانش: 785
سپاس: 7
تعداد نظر: 17
خوانش: 1225
سپاس: 7
تعداد نظر: 11
خوانش: 770
سپاس: 5
تعداد نظر: 4
بابهره گیری از آموزه های حضرت استاد ابراهیم حاج محمدی گرانمهر سروده شد.
سپاسگزار ایشانم…
چه غـم از ستم های قومِ بخیل
بخوان«حسبنا الله و نِعمَ الوکیل»
خوانش: 1536
سپاس: 11
تعداد نظر: 8
زخم این فاصله یک بار … کــــــــــــــه باور بکنی
تو مرا جای (تو) بگذار … کـــــــــــــــه باور بکنی
منظره مبهم و من با غـــــــــــــــــــــزلم درگیرم
خط بزن آینه ی تار … کــــــــــــــــــــه باور بکنی
خوانش: 1315
سپاس: 9
تعداد نظر: 16
به عبـــور نــــور مانَد غـــــزل دوبـــــاره ی من
که درخشــــد از ورای شــــب بی ستاره ی من
به تبسّم نسیمی دل خویـــش می کنـم خوش
که مگــــر خبــــر رسانــــــد ز گل بهاره ی من
خوانش: 715
سپاس: 7
تعداد نظر: 7
دل تاته
خداوندا گرفتارم تو کِردی
اسیر و دلبر و یارم تو کِردی
دل تاته بود عاشق و شیدا
خودت دانی که بیمارم تو کردی
*** *** ****
خداوندا گرفتارم تو کِردی
اسیر و زلف دلدارم تو کِردی
خوانش: 503
سپاس: 4
تعداد نظر: 6
خوانش: 614
سپاس: 9
تعداد نظر: 9
عابری پای می کشید به خاک….
.
.
.
.
.
.زندگی در سکوت،
جاری بود…..
.
.
.
.لحظه ها پشتِ هم…-برادر وار-
.
.
.باز،
.
.
.روزی و روزگاری بود….
خوانش: 1109
سپاس: 9
تعداد نظر: 8
خوانش: 1045
سپاس: 17
تعداد نظر: 29
دل غمگین من در زیر یک آوار می رقصد
نظير برگ زردي که , شده سر بار مي رقصد
میان رقصهایی بی هدف ,شبهای تنهایی
دلی که زخمها دارد به حالي زار می رقصد
خوانش: 1628
سپاس: 8
تعداد نظر: 13
کار این چـــــرخ بجــــز فتنه و آشـوب نبود
سرگذشتی که زمین داشت، چنان خوب نبود
هـر که آمد سرِ آن داشـت که سـرکوب کند
کاش در جمعِ سران، یک سـرِ سـرکوب نبود
خوانش: 1219
سپاس: 8
تعداد نظر: 16
وقتی رفتی
نگاهم تمام جاده ها را پیمود
و هنوز ،
چشم بر هیچ غریبه ای نگشود
به انتظار تو
با خود نشسته ام…
خوانش: 949
سپاس: 11
تعداد نظر: 13
در ازل پر تو حسنت ز تجلی دم زد این غزل در استقبال از غزل لسان الغیب حافظ می باشد
در پریشانی من شادی تو پرچم زد
این چه عشق است که آرام مرا بر هم زد
خوانش: 822
سپاس: 2
تعداد نظر: 3
** تقدیم به روح پرفتوح حضرت زینب(ع) و شهدای مدافع حرم ایشان
نگاه کن تو به چشمان مادری بی تاب
شکوه خم شدهی آن پدر که شد بیخواب
شکسته و غم عشق است روی پیشانیش
نگاه میکند از عمق خاطراتی ناب
خوانش: 996
سپاس: 12
تعداد نظر: 18
تعداد نقد: 3
چشم هایت چغاله ی عشقند گونه ات شیرمال سمنانی
گیسوان شرابی ات دارد طعم یک آسمان پریشانی
شانه ام تکیه گاه بی تابی در نسیم سواحل چشمت
موج می پروری به رقص تنت می توانی کمی بلرزانی
خوانش: 1053
سپاس: 6
تعداد نظر: 16
تعداد نقد: 2
در مسیــــر زندگـی افتـــــاده غم دنبـــــال من
آه از تقــدیــــر و بخت و طــالع و اقبـــال من
خورد برپاهای لنگــــم سنگ هــــای روزگار
رو به هـــــر سویی پریدم شد شکسته بال من
خوانش: 799
سپاس: 8
تعداد نظر: 13
تعداد نقد: 2
بى گمان گاهِ نه چندان دورى
من نمازى از عشق
روى يك تپه ى مُشرِف به غمت خواهم خواند…
روز خوبى كه دل آبستن يك باران است
و نوارى از نور
بر بلنداى قنوتم جاريست
و فضا از تب احساس زمين ملتهب است
وسكوت…
مثل يك دختر شيرين و لَوند
روى انديشه ي من مى رقصد…
خوانش: 1088
سپاس: 10
تعداد نظر: 9
تعداد نقد: 2
چندان که دیده در غم آل عبا گریست
یا خون دل به دامن ما کرد یا گریست
دل مبتلای آتش غم گشت تاکه سوخت
شد دیده بی فروغ از اندوه تا گریست
گه سینــــه در رثای نبی ناله کرد زار
گه دیده درعزای حسن گه رضا گریست
از داغ سینــــه ســــوز حبیبان کردگار
خیل ملک بــــه بارگــــه کبریا گریست
تنها نه جنّ و انس پریشـــان گریستند
روح الامین به عرش ازین ماجراگریست
بیگانـــه زین مصیبت عظماست بی قرار
آنجا کــــه با تمـــام وجود آشنا گریست
آری خــــــزان گلشن آل رســـــول شد
چون ابر نوبهــــــار اگر چشمها گریست.
خوانش: 999
سپاس: 5
تعداد نظر: 12
تعداد نقد: 2