![](https://sherepaak.com/wp-content/themes/shere_paak1/images/statue.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
قایقی خواهم ساخت بر خاطره ها
قایقم پر از عشق خدا
ناخدای قایقم قلب های با وفا
دل پاک بی ریا
سوخته قایقم راستی ها
مقصدش دیار پاکی ها
همه جایش پر از لطف و صفا
اهل قایقم همه ، دلداده به خدا
بادبان قایقم بال فرشته ها
آسمانش نگاه یکتا
آن خدای عاشقا
قایقم بس زیبا و با صفا
مسافرانش همه عاشق خدا
هم صدا با خالق
زندگی را لایق
و خدا در قایقم دیدبانی دانا
قایقم با خدا پیدا
ساکنان قایقم دور از دو رنگی ها
دور از غم و غصه ها
امید رسیدن به عمق دلها
پر از لبخند خدا
به که چقدر زیبا
قایقم را میسپارم به خدا
تارساند به منزلگه یار با وفا
همراه این قایق زیبا
هست خدای یکتا
قایقم هم زیبا
پر از مهر و وفا ، با صفا، اول و آخر آن یاد خدا
قایق من زیبا
????????????????????????????????????????????????????????دلنگار ????????????????????????????
#فاطمه–اکرمی
خوانش: 921
سپاس: 5
تعداد نظر: 14
با خودم فکر می کنم وقتی جغــــــــــــــــــــدها در خرابه می خوانند
واقعن عده ای که بی دردند لایق راه و رســـــــــــــــــم انسانند ؟؟؟
با خودم فکر می کنم اصلـــــــــــــــــن کربلا با غزل عجین شده است
از لب خشک ساقی و مشکش واقعــــــــــــــــن واژه ها چه می دانند
خوانش: 689
سپاس: 5
تعداد نظر: 8
اتفاق بزرگ زندگی ام ! کی می افتی میان آغوشم؟
من که عمری نخورده مست توام ،کی تو را جرعه جرعه می نوشم؟
کی قرار است آنکه می خواهم ، ته فنجان فال من باشی؟
یا که اصلا بگو چگونه؟ کجا؟ کی قرار است مال من باشی؟
خوانش: 1067
سپاس: 6
تعداد نظر: 10
تقدیمِ تو هرچه عشق در این دنیاست
دل با تو پر از ترانۀ وصل و وفاست
تو خوبتر از گل و نسیم و سحری
چشمان نجیب و پاک تو بی همتاست
خوانش: 809
سپاس: 9
تعداد نظر: 11
خوانش: 798
سپاس: 7
تعداد نظر: 13
روزِروشن شامِ تارم گشته بود
خانه ای ازغم هوارم گشته بود
بی نگاری هـا ٬ امـانم را بریـد
عاشـقی راهِ فـرارم گشته بود
بعد از آن ایامِ تنهـــــائی ٬ دگر
نامِ دلدارم شعـارم گشته بود
شدنگاهم تیـرِ عشقی درکمان
سینه یِ دلبرشکارم گشته بود
رویِ نازوخـویِ پُرمِهـــرش فقط
باغِ زیبــــایِ بهـارم گشته بود
التمـــاسم ازخــــداوندِ کـریم
دیــدنِ رویِ نـگارم گشته بود
چشمِ تیــــز و ریــزبینِ آن پَری
موجبِ حسن ووقارم گشته بود
می شدم بیمــار در هر لحظه ای
دورْ چون او ازکنــارم گشته بود
تابگیرم دستِ گرمش رابه دست
آرزو و افتخــــــــارم گشــته بود
سیـــرتِ نیک و کلامی پُر زِ عشق
موجبِ صبر و قـــرارم گشته بود
از غـــم و انـدوه آثـــــــاری نبـود
دلبرم چـون٬همجـوارم گشته بود
شادمــــانی در دلم عـالی نشست
سینهْ خــالی ازغبـــارم گشته بود
بعدْ ٬ حامی شد سلیمــــانِ جهـــان
او سبــــایی در دیـــارم گشته بود
خوانش: 970
سپاس: 6
تعداد نظر: 10
پشت این شهر زنی قد نفس جان داده
عشق بعد از دوسه تا پک به هوس جان داده
ماه در مردمک خانه نشین مرداب
مثل زندانیِ در کنج قفس جان داده
خوانش: 1320
سپاس: 12
تعداد نظر: 38
مهربانی های دیروز
اینکه باخود گاه گاهی سخت دعوا می کنم
روزهای دلخوریت را تماشا می کنم
هر چه خندیدیم با هم روی هم در زندگی
وقت آن را صرف این گل های زیبا می کنم
من جواب مهربانی های دیروز تو را
در نسیم آشنای صبح پیدا می کنم
هر شبم را با تمام غصه های پیش رو
خسته از مردان بی تدبیر فردا می کنم
اشک خود را پاک کن گر اشک من جاری شود
نقش دریا را برایت باز اجرا می کنم
دست بردار از سرم اینقدر حالم را مپرس
چون سکوتم بشکند آشوب بر پا می کنم
خوانش: 873
سپاس: 3
تعداد نظر: 5
خوانش: 763
سپاس: 6
تعداد نظر: 11
مثل *مونک و جیغ خاموشش
از غروبی عجیب لبریزم
توی فنجان فال رویاهام
هی غزلهای داغ میریزم
توی دستی که از تو خالی ماند
دل به دنبال بخت و اقبالی
خوابهایم شبیه هم هستند
مثل آثار* سالوادور دالی
خوانش: 1986
سپاس: 7
تعداد نظر: 16
هرکسی یک گـونه آزارم دهد
زخمه ای برجـانِ بیمــارم دهد
هرکِه میبینم بجایِ دلخــوشی
وعده یِ یک روزِغمبــارم دهد
آنــکه بایدهمدمِ قلبم شــود
جایِ گُل یک دستهٔ خارم دهد
وقتِ دیدارش شودباطعنه ای
سینه ای ازغم تلنبـارم دهد
بهرِحــــامی ازپسِ این روزها
اوخبـــرازســختیِ کارم دهد
چشم میدوزم به هرسویکنفر
ترس ازنفسِ خطاکارم دهد
هرکَسی ازبهـرِ نازم یک خبر
ازکسـادی هایِ بازارم دهـد
نارفیقم جـایِ دستی مَردوار
ظلمِ یکبارهْ٬نه٬صدبارم دهد
ازخداخواهم که باالطافِ خود
روزگاری بهتـــر از پـارم دهد
خوانش: 799
سپاس: 6
تعداد نظر: 8
سکوت قافلـــــــــــــه را یک خرابه برهم زد
دوباره دست غــــــــــــریبی به ساحت غم زد
سه ساله ای که در آغوش خاک می خوابید
به پلک آخر خود شعلـــــــــــه ها به عالم زد
شکست بغض غریبــــــــانه ای که در تاریخ
جرقه اش دل حــــــــــــــــــــوا و بغض آدم زد
همیشه آینه ها در غبـــــــــــــــــــار می تابند
به رغم شب که مرتب از آسمــــــــــان دم زد
شبیه خواهر مجــــــــــــــــروح ماه با اشکش
نگاه حضرت خورشید در غــــــــــــــزل نم زد
تمام اهل سفــــــــــــــــر درد بغض را خوردند
شبی که دزد به احســــــــــاس پاک شبنم زد
بتاب حضرت آئینــــــــــــــه کاروان خوابست
رقیه با تب آیینــــــــــــــــــــــه پلک بر هم زد
شبیه کودک ششماهــــــه ای که با عطشش
به زخم آینه های شکستـــــــــــــــه مرهم زد
همیشه جای لبش بر گلوی خورشیـد است
غبار بر رخ آئینــــــــــــــــــــــــه گرد ماتم زد
جابر ترمک
خوانش: 709
سپاس: 10
تعداد نظر: 18
میلاد نور
ای نــــور امیـــــد بخــــش دلها کاظم
در معرفــــت و کمـــــال دریـــا کاظم
با خـــــوی محمـــدی و ابـــراهیمـــی
بودی تو مسیح و نـوح و موسی کاظم.
خوانش: 1129
سپاس: 6
تعداد نظر: 7
تعداد نقد: 2
خوانش: 983
سپاس: 2
تعداد نظر: 4
خوانش: 789
سپاس: 2
تعداد نظر: 4
خوانش: 840
سپاس: 1
تعداد نظر: 4
رویش و امید واری شعله زد باور کنید
حسِ شعر پایداری شعله زد باور کنید
در هجومِ ِلشکرِ پاییز برگی تازه رُست
نقشِ لبخندِبهاری شعله زد با ور کنید
خوانش: 941
سپاس: 3
تعداد نظر: 4
طبق قانــــون طبیعت ، هیچ کم
در جهان افزون و افزون کم نشد
هیچ مـردی در جهان حوّا نگشت
هیچ زن در زندگـــی آدم نشد!!
خوانش: 693
سپاس: 2
تعداد نظر: 3
خوانش: 553
سپاس: 4
تعداد نظر: 10
ز شهر بانگ موذن رسید بر گوشم
و من به حی علی خیر عشق میکوشم
سپاه تیره ی مژگان تو وضو میساخت
نماز شکر بپا میشود در آغوشم
خوانش: 818
سپاس: 4
تعداد نظر: 9
خوانش: 1255
سپاس: 3
تعداد نظر: 9
تعداد نقد: 1
بگذار برگ اول این فصل من شوم
از شاخ ها بیفتم و فارغ ز تن شوم
رقصیده ام به باد و کشیدم ز اوج دست
تا در سکوت هر قدمت صد سخن شوم
خوانش: 220
سپاس: 0
تعداد نظر: 3
خوانش: 1102
سپاس: 4
تعداد نظر: 9
تعداد نقد: 3
از درد میان ذهن من پر شده است
لبریزتراز حد تصور شده است
درسفره ی کوچه های بی ماه امشب
یک بوسه ی عاشقانه سگ خور شده است
خوانش: 693
سپاس: 3
تعداد نظر: 3
خوانش: 1185
سپاس: 7
تعداد نظر: 21
تعداد نقد: 2
می خواهم از امروز فقط مال تو باشم
گمگشته ی من باشی و دنبال تو باشم
در لحظه ی تحویل دعا کن که همیشه
در حادثه ها احسن الاحوال تو باشم
حافظ به دلم وعده ی دیدار تو را داد
ای کاش که من قسمتی از فال تو باشم….
آواز بخوان …! چنگ بزن….! شور به پا کن…!
تا دم نزنم ! کور و کر و لال تو باشم….
هم " عین" منی ، "شین" منی ، "قاف" بماند
آن گاه که در دفتر اقـــــبال تو باشم…
هر جا بروی باز به پا بوس تو آِیم
زنجیر شوم پای تو…خلخال تو باشم
من محو تو ام ! کاش رضایت بدهی تا
حدّاقلش گوشه ای خال تو باشم…
یک قول بده" تا به ابد مال خودم باش!"
می خواهم از امروز فقط مال تو باشم…….
خوانش: 739
سپاس: 6
تعداد نظر: 13
سینه ام پُرشــده ازغصه یِ بی حدّوحساب
زِکِه پرسم که دهد بر منِ غمـــدیده جواب
هرکه بامشکل وباکارِخودش مشغول است
غصه دردوره یِ ما واقعـــه ای معمول است
هر که را می نگـرم چـــاره یِ دردی جوید
چشمِ پُراشک شـــده ٬ ازدلِ سردی گوید
این همه رنج وعذابی که شده قسمتِ ما
دردهائی که نمــودند فـــزون ٬زحمتِ ما
زِکجـــا آمـده و بهــــرِ چه اعمـــالی هست
نکند سینهْ زِ ایمـــــانِ خدا خــالی هست
نکند حقِ یتیـمی به دل و گـــردنِ ماست
یافراموش شــده واقعه یِ مـُردنِ ماست
نکندمالِ حـــرامی شده مخلــــوط به مال
وایِ من گر ندهد حضـرتِ بخشنده مجال
کَم فروشی نکند عادتِ مَردُم شده است
یا که جو ٬ جایگـزینِ گُلِ گنـدم شده است
گرچو حـــامی نشـدی پُر ٬ تو زِنیـرنگ وریا
کُن توســـل زِ تَهِ قـــلب به درگاهِ خـــــدا
خوانش: 671
سپاس: 3
تعداد نظر: 7
سلام ای عشـــــق ای آرام جــــانها
خـــدایـــی هدیــــه ای از آسمانها
سلام ای زنــــدگـــــی را نور از تو
نشاط از تو ، غم از تو ، شــور از تو
سلام ای خـــــواب شیرین جوانی
طلـــــوعِ آفتــــــاب مهـــــربانی
سلام ای نــــوربخـــش محفل ما
زبـــــــــــان آرزوهــــــای دل ما
اگر چــــه خاکی صاحب خضوعی
طلوعی کن اهــــورایـــی طلوعی
طلوعی کن که جان و تن بسوزد
تجلّیـــگاه اهــــریمــــن بسوزد
مرا ســرمســــت از جام بلا کن
به هردردی که خواهی مبتلا کن
نخواهم یا بســـازم ، یا بسوزم
در اندازم در آتــش تا بسوزم
****** ******
سلام ای عشـــق ای آرام جانها
خدایی هدیــــه ای از آسمانها
جمالت آفتـــاب هستی ماست
زنورجلوه ات سرمستی ماست
ببار امشـــــب چو باران بهاری
که منّت بر ســر ما می گذاری
ببارامشب که دلها تشنه کامند
صحاری در صحاری لالــه فامند
بشوی از دل غبـــار کینه ها را
مصفّا کن همه آیینــــــه ها را
نصیب ازتو اگرغم یاکه شادیست
فرحــــزا چون نسیم بامدادیست
به عاشق ازتودر غمخانه ی دوست
هرآنچه می رسدای عشق نیکوست
اگر هشیار اگــــــر همواره مستیم
به دام افتاده ات بودیم وهستیم.
خوانش: 1042
سپاس: 4
تعداد نظر: 5
شصت منزل شدم بیابان گرد ، آمدم تا دو راهی آدم
بی گناهی من نشدثابت، رد شدم با گواهی آدم
کاش در خاک جبر می ماندم، صورت فتنه را نمی دیدم
اختیارست و عشق و بیداری، علت شب سیاهی آدم
سجده ما را نکرد اما ، ما ، سرکشی نزد او نیاوردیم
باز نفرین به هر چه شیطانست، باز هم سر به راهی آدم
تو که هستی کجا نمی دانم ، با که ای آشنا نمی دانم
همه اش دانم و نمی دانم ، چکنم با فکاهی آدم
آسمان را با جنگ می گیرد ، کوه را روی چنگ می گیرد
در دمی صد نهنگ را بلعید ، مرحبا ریز ماهی آدم
این که میمیرد و نمی میرد، برخدا هم بهانه می گیرد
آسمان و زمین خراب شود ، روی تصویر واهی آدم
نقش هستی به نام او کردند، هرچه مستی به جام او کردند
جمع جانها به خدمت او یند ، بازهم بی سپاهی آدم
خوانش: 1150
سپاس: 4
تعداد نظر: 10