🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین اشعار

به نوبرانه ی لب در اوان فروردین

به چشم بی پدرت این ستمگر بی دین

خوانش: 1093

سپاس: 4

تعداد نظر: 9

تعداد نقد: 3

از درد میان ذهن من پر شده است
لبریزتراز حد تصور شده است
درسفره ی کوچه های بی ماه امشب
یک بوسه ی عاشقانه سگ خور شده است

خوانش: 678

سپاس: 3

تعداد نظر: 3

نوع شعر: مثنوی چهارپاره ، یا مثنوی بعید

می بَرد ازدیدگان ، این شــوقِ باده خوابِ ما

خوانش: 1170

سپاس: 7

تعداد نظر: 21

تعداد نقد: 2

می خواهم از امروز فقط مال تو باشم
گمگشته ی من باشی و دنبال تو باشم
در لحظه ی تحویل دعا کن که همیشه
در حادثه ها احسن الاحوال تو باشم
حافظ به دلم وعده ی دیدار تو را داد
ای کاش که من قسمتی از فال تو باشم….
آواز بخوان …! چنگ بزن….! شور به پا کن…!
تا دم نزنم ! کور و کر و لال تو باشم….
هم " عین" منی ، "شین" منی ، "قاف" بماند
آن گاه که در دفتر اقـــــبال تو باشم…
هر جا بروی باز به پا بوس تو آِیم
زنجیر شوم پای تو…خلخال تو باشم
من محو تو ام ! کاش رضایت بدهی تا
حدّاقلش گوشه ای خال تو باشم…
یک قول بده" تا به ابد مال خودم باش!"
می خواهم از امروز فقط مال تو باشم…….

بحر طویل

خوانش: 729

سپاس: 6

تعداد نظر: 13

سینه ام پُرشــده ازغصه یِ بی حدّوحساب
زِکِه پرسم که دهد بر منِ غمـــدیده جواب
هرکه بامشکل وباکارِخودش مشغول است
غصه دردوره یِ ما واقعـــه ای معمول است
هر که را می نگـرم چـــاره یِ دردی جوید
چشمِ پُراشک شـــده ٬ ازدلِ سردی گوید
این همه رنج وعذابی که شده قسمتِ ما
دردهائی که نمــودند فـــزون ٬زحمتِ ما
زِکجـــا آمـده و بهــــرِ چه اعمـــالی هست
نکند سینهْ زِ ایمـــــانِ خدا خــالی هست
نکند حقِ یتیـمی به دل و گـــردنِ ماست
یافراموش شــده واقعه یِ مـُردنِ ماست
نکندمالِ حـــرامی شده مخلــــوط به مال
وایِ من گر ندهد حضـرتِ بخشنده مجال
کَم فروشی نکند عادتِ مَردُم شده است
یا که جو ٬ جایگـزینِ گُلِ گنـدم شده است
گرچو حـــامی نشـدی پُر ٬ تو زِنیـرنگ وریا
کُن توســـل زِ تَهِ قـــلب به درگاهِ خـــــدا

خوانش: 661

سپاس: 3

تعداد نظر: 7

سلام ای عشـــــق ای آرام جــــانها
خـــدایـــی هدیــــه ای از آسمانها
سلام ای زنــــدگـــــی را نور از تو
نشاط از تو ، غم از تو ، شــور از تو
سلام ای خـــــواب شیرین جوانی
طلـــــوعِ آفتــــــاب مهـــــربانی
سلام ای نــــوربخـــش محفل ما
زبـــــــــــان آرزوهــــــای دل ما
اگر چــــه خاکی صاحب خضوعی
طلوعی کن اهــــورایـــی طلوعی
طلوعی کن که جان و تن بسوزد
تجلّیـــگاه اهــــریمــــن بسوزد
مرا ســرمســــت از جام بلا کن
به هردردی که خواهی مبتلا کن
نخواهم یا بســـازم ، یا بسوزم
در اندازم در آتــش تا بسوزم
****** ******
سلام ای عشـــق ای آرام جانها
خدایی هدیــــه ای از آسمانها
جمالت آفتـــاب هستی ماست
زنورجلوه ات سرمستی ماست
ببار امشـــــب چو باران بهاری
که منّت بر ســر ما می گذاری
ببارامشب که دلها تشنه کامند
صحاری در صحاری لالــه فامند
بشوی از دل غبـــار کینه ها را
مصفّا کن همه آیینــــــه ها را
نصیب ازتو اگرغم یاکه شادیست
فرحــــزا چون نسیم بامدادیست
به عاشق ازتودر غمخانه ی دوست
هرآنچه می رسدای عشق نیکوست
اگر هشیار اگــــــر همواره مستیم
به دام افتاده ات بودیم وهستیم.

خوانش: 1028

سپاس: 4

تعداد نظر: 5

شصت منزل شدم بیابان گرد ، آمدم تا دو راهی آدم
بی گناهی من نشدثابت، رد شدم با گواهی آدم
کاش در خاک جبر می ماندم، صورت فتنه را نمی دیدم
اختیارست و عشق و بیداری، علت شب سیاهی آدم
سجده ما را نکرد اما ، ما ، سرکشی نزد او نیاوردیم
باز نفرین به هر چه شیطانست، باز هم سر به راهی آدم
تو که هستی کجا نمی دانم ، با که ای آشنا نمی دانم
همه اش دانم و نمی دانم ، چکنم با فکاهی آدم
آسمان را با جنگ می گیرد ، کوه را روی چنگ می گیرد
در دمی صد نهنگ را بلعید ، مرحبا ریز ماهی آدم
این که میمیرد و نمی میرد، برخدا هم بهانه می گیرد
آسمان و زمین خراب شود ، روی تصویر واهی آدم
نقش هستی به نام او کردند، هرچه مستی به جام او کردند
جمع جانها به خدمت او یند ، بازهم بی سپاهی آدم

بحر طویل

خوانش: 1137

سپاس: 4

تعداد نظر: 10

پاییز رسیده و بهارم میرفت
آن لحظه ی شورو انتظارم میرفت
انگارجوانی هدر رفته ی من
برترک دوچرخه ازکنارم میرفت

ترجیع بند

خوانش: 857

سپاس: 6

تعداد نظر: 6

صدايش خوش ترين سمفونی ياس
چو نجـوای مـؤذن ٬ با سپيـده ست
حکايت دارد ؛ از حيرانی باغ
اقاقی در دل شمس آرميده ست

غزل را يک حريم پاک آراست
وضو بايسته کرد ؛ از شبنم گل
طراوت ٬ سرفرود آرد ؛ به تعظيم
چنانکه ؛ زنبقی در پـای سنبـل

دوبیتی

خوانش: 712

سپاس: 4

تعداد نظر: 20

دیگر امید عفو و بخشش نیست مادر
کافر شدم در چارچوب بازوانش
دیگر برایم ساز بی دینی نزن که..
نبضم گره خورده به تار گیسوانش

افتاده ام در راهِ او چون اتفاقی
یا نه،شبیه فال قهوه کنج فنجان
یانه،شبیه بخت آن سرباز کردی
دور از وطن،سوی سراسر زجر تهران

دوبیتی

خوانش: 1866

سپاس: 5

تعداد نظر: 22

بوَد آیا که شبی خدمت میخانه کنم
تا به کی تَرک مِی و ساغر وپیمانه کنم
پَرکشم سوی عَدَم تا برِکاشانه ی دوست
دست من گیرد ومن پشت به بیگانه کنم
بِرَهم از ره وبیراهه ی این عقل عبوس
دامن دوست بگیرم به دلش لانه کنم
گررسد مژده ی دیدار رُخش نیم شبی
زکجا صبح در این خانه ی ویرانه کنم
چه کنم پرده ی پندار وپریشانی چرخ
نگذارد که چِسان چاره ی این خانه کنم
پای بندم به همان عهد که بستم با دوست
منِ بیچاره کجا فکر غم ودانه کنم
گررسم ساحل دریای عَدَم از سرِشوق
حاصل عمر نثار بُت دُردانه کنم
فارِغم کرد زافسانه ی شبهای دراز
من مباهات به درویشی فرزانه کنم
جام جم داده به من پیر خراباتی من
چشم دل چشمه ز روشندل جانانه کنم
خون من نیست شرابی که بنوشید از خُم
داستانی کم از این شیوه ی رِندانه کنم
نوبهار آمد وگُل رقص کُنان باز دمید
وقت آنست که دمی میل به گلخانه کنم.
………………………………………………….
قسمتی از عصایی که روسنگ کارکرده ام .تقدیمتان میکنم
متاسفانه چنین امکانی نبود در سایت که تمام عصارو یک جا یا قطعه قطعه
بگذارم وتقدیم کنم. اگر یک تیکه عکس میگرفتم
چون قدش از یک متر بیشتر است دیده نمیشد.
آنچه از عصای چوبی پدر پروین در داستان پروین وپلاک 110 یادم مانده بودرا
روی سنگ حکاکی کردم.سه سال روش کار کردم.امید مقبول افتد

بحر طویل

خوانش: 1327

سپاس: 12

تعداد نظر: 36

دل زمانی از تفکر در عَدَم محزون بود
این پریشان خاطری از نیستی افزون بود
سالها در جستجو بودم مگر یابم بقا
جاودان باشم به دنیا اندرین دار فنا
فکرمن تا بینهایت درجهان پرواز کرد
هم در این سودا سخن ها تا ثریا ساز کرد
یک زمانی شاد بودم این دلم پُر شور بود
لیک آن اندیشه دوراز دسترس بس دوربود
عاقبت عشقی فریبا چشم دل را باز کرد
در زمین فارغ زتن ,جان زندگی آغاز کرد
عشق اسرار نهان درگوش دل پنهان بگفت
وه چه اسراری به زندانی که در زندان بگفت
پیش هر کس باز گویم در نظر دیوانه ام
گشته ام درویش شاید درزمین بیگانه ام
حالیا همچو کبوتر در اسارت زنده ام
فکر آزادی محال است ومن از دل کنده ام
گاه میگویم که خوابی دیده ام نقشی بر آب
چون به خود آیم به خود گویم نه خوابست وسراب
این بقا هست وبقا هست و بقا
کی فنا هست وفنا هست وفنا.
……………………………………………..
تابلوی بالا یکی از تابلوهای خوشنویسی شکسته نستعلیقم است که همراه غزل
تقدیم به آنانی که در زمین بیگانه اندواسرار عشق را میدانند ودر نهان دارند
وبقا یافته اند.
تقاضای نقددارم مفهومی باشد بهتر……..یاعلی

بحر طویل

خوانش: 1304

سپاس: 6

تعداد نظر: 16

تعداد نقد: 3

مــام میـهـن ، مـــرده ؛ در اقـلـیــم آبــاد خــــدا
دایه، چون، داعش شود ؛ سرشیشه ، قیری می کند
پـرورشگاهی است ؛ این دنیــای از اِشــراف ، دور
دسـت َاشـراف وزیرســتـان ، وزیــری ، می کنــد
جنگل مـولا ، در این غار است ؛ و تولیـدش ، ترور
هرکـه بـرفـش بیشتـر؛ تنـدیس میــری می کنــد
کودکش ،آتَش ، بیـار ؛ آتِش، مـدار ؛ و میـن شکار
این جمـاعت ، عاشـقی هـا ، بعـد پیــری ، می کنـد
باجوان ، اکسیر اعظم ، مشفـق است؛ امـا چه سود؟
بـرده تنــدآبـش ؛ نمـی دانـد ؛ اسـیـری می کنــد
انتحــار، عیـن بلاهـت ؛ مـایـه اش، حمـقی شگرف
آن سفیـه این سان ! به صد اسفه، امیـری ، می کند
فــاز رُنــد پهـلــوانــی ، نفـلـه ای مـانیـتـوریـسـم
دُردی اش، پشمین هیـولایی ست ؛ و پیری می کند
شعر «اقبـالی» در آرشیو ؛ و به روز ؛ این بول جناح,
درخیــال خـام خــود ؛ خیـــر خطیـری ، می کنــد
ادعـایــی منبعـث ، از هُـــرم شـام ، آدینـــه شـب
بر بـروت گـربه ، چـرب افتـاده ؛شـیـری می کنـد
دستU. S. A . . مریزاد ! این همـه ! زد ایلــدرم !
ترکبـــازی ، ترکتــاز ، از نـاگـزیـــری ، می کنــد
دیگ یـانگی ، تـه گـرفـت ؛ از تـاج نـو ، تـاراج نـو
دسـت ، بر کفکیـر، مـانـده ؛ بـاج گیــری می کنـد
چیـده نـارس ، نـو رسان دیکتـه ی هیتـلـر نـویس
موسیَ ن ، مـوسـولـیَ ن ، صیهـون نفیـری می کنـد
داعیـه ش ، این بـار ، داعش ساز شد ؛ با سـاز دین
مستشـاری ، بـدحنــا ، شـد ؛ مستشیـری می کنــد
جنگ سوم،خان هشت و خانه ها هم ، خاوری ست
پوزهء خـرسی به کنـدو ، خورده ؛ دیری می کنـد

قالب جدید

خوانش: 762

سپاس: 5

تعداد نظر: 18

بردوش زمانه عشق ما سنگین است
ازبس که ریا ورنگها رنگین است
در غربتِ دل, صِدق وصفا میمیرد
زانو به بغل گرفته غم, ,غمگین است
………………………………………….
این شعر دردفترشعرم بودمیان دوبیتی ورباعیهایم اما یادم نمیاد کی این را سروده ام .
شک دارم این شعر را خودم سروده ام یا دیگری. شما راهنمایی بفرمایید .
تابلوی خوشنویسی همراه شعر یکی از کارهای شکسته نستعلیقم هست که تقدیم میکنم به اهالی پاک شعر پاک
اگر تار افتاده از دوربینه.ناقابله

ترانه

خوانش: 1766

سپاس: 7

تعداد نظر: 37

جایی رسیده ای که روانت نمی کشد

حتا برای جیغ , دهانت نمی کشد !

لوپ

خوانش: 735

سپاس: 5

تعداد نظر: 13

روی تن شب شکسته تیری اینجا
مرداب به گل نشسته دیری اینجا
دستان بزرگ مرگ روی شهر
عاشق شده لاک پشت پیری اینجا

ترجیع بند

خوانش: 774

سپاس: 2

تعداد نظر: 4

از خلسه و شرح آرزو میگفتم
من از تو هنوز ،مو به مو میگفتم
از پشت وضوی این نماز حیرت
گفتند اذان بگو …ازاو میگفتم

ترجیع بند

خوانش: 924

سپاس: 3

تعداد نظر: 7

چشمهایت عجیب , آرامند
امتداد عمیق دریاها
حجم بغضی که از تو لبریز ست
میکند شاعری در این دنیا

میشوم شاعری که نقاش است
رنگهایی که با خودم تنهاست
حس تلخی شبیه یک لبخند
طرحهایم همه مونالیزاست

دوبیتی

خوانش: 1162

سپاس: 2

تعداد نظر: 8

سالهــــا خوانــــده ام نمــاز اما
طبق عـادت ، ز فـرط استیصـال
همه از ترس اینکه سـد نشود
راههـــای رسیدنــم بـــه نوال
رکعتــــی از نمـــازهــــام نبود
عاشقانه ،دلی ،به قصدوصال
هر عبــادت به شرط مزد مرا
بــود در پیشگاه حــق متعال
در قیــام و قعــود پی در پی
طلبیـــدم از او جلال و جمال
هم ازوخواستم به تعقیبات
که فزونتــر شود مرا اموال
من و اعضای خانواده ی من
دور باشیـــم از نزول زوال
شوک شک کی اجازه دادمرا
که ز راه یقین رسم به کمال
بارهادیده ام به وقت قنوت
روی انگشتهــای شبـه زغال
بنشستندوسخره ام کردند
مرغکانی رمـــوک و آتشبال
با حضور دلم یکی می گفت:
ای زیانکـــار آب در غـربال
لعن حــق بر تو و عبادت تو
لقلقکهـــای طبق عادت تو.

خوانش: 827

سپاس: 4

تعداد نظر: 4

چله ها ، هرماهه ، بر یارانه ، صـف می ایستیم
پیش عـابر بانـک ها ، رو بر هدف ، می ایستیم
تا ، مباد ! از نقص فنی ,, حاج مرد ؛ اشترخلاص,,
بچـه ی آدم صفـت ، در یک طـرف ، می ایستیم
آسمـان ، غــرد ؛ اگـر ، یـا ، بمـب ناپـالـم ، اوفتـد
مثل شـیـر شـرزه ، ببـری لاتخـف ! می ایستیم
تا ، به حّـج ، کم ناوریم ؛ اهلی گلـو ، می افشریم
زیر پـا ، تا ، سـبـز می گـردد علـف ؛ می ایسـتیم
این ذخـایر: عین جان ، درسینه ، دَو ، ماراتونیک
عمـره ای را ، ثبت نام ؛ از کیف کف ، می ایستیم
می بریم ؛ در,,یک هتـل حاجی شکــــم جنبانیان,,
نیم آنرا ، یک شـبه ، صرف الشرف ، می ایستیم
نیـم دیگررا ، ز ترس دزد ,[, حاج اش ، برکمر ,]
سربه لاک وسفت وسخت،عین کشف،میایستیم
تا ، به شیطان، فی المثل ، رمی جمـر، زیبا ! گزارد
تـابه در ، اسپـیـد پـف فیـلانـه تـف ، می ایستیم
پای حاجی گر ، بلغزد ؛ ختم صد حاجی ست؛ حتم
باز …هم ,, نوبت بگیـران بر تـلـف ,, می ایستیم !
کاش و کاش !عنوان,, حاج آقا خری…,,منسوخ شد
کفش و تن بان ، بهر باجی ، در کنف ، می ایستیم
……………………………………………………
تا ،….. سر و تـه کردن بـاقـر کنیـزی غـر غـروک
دست و پا، مجموعه سازد در صدف ، می ایستیم

خوانش: 621

سپاس: 4

تعداد نظر: 4

خورشید…
در هر غروب…
چون دانه ای از تسبیح…
فرو میغلطد
و اینگونه زمان…
و روزهای بی تو…
غمگنانه…
غرق می شوند!

خوانش: 824

سپاس: 3

تعداد نظر: 4

زاده ی انـــدوه و رنجــــم ، عجز و خواری می پسندم
درد و محنــــت می پــذیــرم ، آه و زاری می پسندم
همچــــو توفان در تکاپـو ، یک نفس آرامشم نیست
مثــــل دریــــا در تلاطــــــم ، بی قراری می پسندم
ترک شــــادی کرده ام ، بیگانــــه ام با خنده رویی
قلب خونین ، جان غمگین ، اشک جاری می پسندم
زنــدگــی بی شـــادمانــی ، آری آری دوست دارم
بیدلـــــی ، بی همزبانــــــی ، آری آری می پسندم
روز روشـــن نیســـت در سرتاسر عمرم چو پیدا
کنج عزلــــت می گزینم ، شـــام تاری می پسندم
حسرتی هرگـــز نخواهم خورد بر خوش روزگاران
دوست دارم رنـج و غـم ، بدروزگاری می پسندم
ســـاقیــــا زین باده هــا هرگز نمی گیرم صفایی
نشـــوه ی صهبا نمی خواهم ، خماری می پسندم
عاشقان روییــــدن گل در بهاران دوست دارند
من نــــــوای گریـــــه ی ابر بهــاری می پسندم
ای بهــــار شــــادی آور! از مــــن دیوانــه بگذر
ای خزان همزاد با من! هرچه داری می پسندم.

بحر طویل

خوانش: 1025

سپاس: 6

تعداد نظر: 14

تعداد نقد: 5

نوع شعر: خوشه اي يا متغيّر

گريه بس كن،

خوشه ای-متغیر

خوانش: 1219

سپاس: 15

تعداد نظر: 19

تعداد نقد: 3

دلبرِ لجبازِ تو کاری به دستت داد و رفت

عینکِ کوری به دستِ چشم مستت داد و رفت

بحر طویل

خوانش: 753

سپاس: 4

تعداد نظر: 7

شعری برایت قاب کرده ام
کاش بر دیوار دلت بیاویزی
تا گمان کنم که شاعرم
****
بر مزار دلم
شاخه شعری بگذارید
در گلدانی سپید
تا روح سیاهی از من بگذرد
****
چشمانم خسته تر از آن است
که بیداری دل را ببیند
سپید می نویسم
روزگار سیاهم را

خوانش: 719

سپاس: 9

تعداد نظر: 9

غزل در حبس

به چشمت ؛ اقتدا کردم ؛ نماز صبح و شب را ، هم

بحر طویل

خوانش: 684

سپاس: 5

تعداد نظر: 38

دیـــــوانـــه دلــــم ز گفتگـــو می شکند
یــــاس آمـــــده قـــــاب آرزو می شکند
اینسان که خزان گرفته سرتاسر دشت
آواز پـــــــرنــــده در گلـــــو می شکند.

ترجیع بند

خوانش: 692

سپاس: 5

تعداد نظر: 17

صدایی جز صدایِ دل نیاید 
نشـــــان از آدمِ عاقل نیاید
به راهِ عشق عقلم پس کشیده 
بجز دلبـــر، رخِ دیگـــر، ندیده
چوعشق آیدخِرَدکارش تمام است 
برایِ عشــــق، این تنها مرام است
دل ودلدارو درد ودستِ دلبر 
گرفته روزِ عاشـــق را سراسر
کدامین عشق؟ عشاقِ مجازی 
و یا چون لیلی و قیسِ حجازی؟
چنــان وامــق، پیِ عــذرا دویدن 
به شیرین از دلِ کوهی رسیدن؟
تمامِ قصه‌هایِ عشــــق، بازی است 
حقیقی نیست،یک دلبرنوازی است
پیِ مقصـــود از معشــوق رَستن 
دلِ بیهــــوده بَر دنیـــــا نبستن
تمامِ حرفِ حامی این چنین است 
خدا، عشقِ تمـام و راستین است

خوانش: 714

سپاس: 3

تعداد نظر: 6

ببین دارم توو این دوری،غبار کهنه میگیرم
نمی بینی منو وقتی، دارم از غصه میمیرم

یه عمره با خیال تو،دارم با هرچی میسازم
ته این عشق بن بسته،دارم دنیامو می بازم

رباعی

خوانش: 1889

سپاس: 7

تعداد نظر: 30

همیشه دفتر مارا به عقده وا کردند

به نام نقد و مرمّت به ما جفا کردند

بحر طویل

خوانش: 1106

سپاس: 3

تعداد نظر: 13