🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

لیست اشعار غزلیات
عنوان شعر خوانش نظرات
غزل شمارهٔ ۱ : دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا 156
غزل شمارهٔ ۲ : امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما 111
غزل شمارهٔ ۳ : ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را 121
غزل شمارهٔ ۴ : بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا 86
غزل شمارهٔ ۵ : مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را 101
غزل شمارهٔ ۶ : زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را 84
غزل شمارهٔ ۷ : نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟ 114
غزل شمارهٔ ۸ : نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را 126
غزل شمارهٔ ۹ : خیال نرگس مستت، ببست خوابم را 104
غزل شمارهٔ ۱۰ : ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! 135
غزل شمارهٔ ۱۱ : ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا 130
غزل شمارهٔ ۱۲ : ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا! 95
غزل شمارهٔ ۱۳ : نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را 88
غزل شمارهٔ ۱۴ : محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را 121
غزل شمارهٔ ۱۵ : اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را 88
غزل شمارهٔ ۱۶ : یارب به آب این مژه اشکبار ما 80
غزل شمارهٔ ۱۷ : ره، خرابات است و درد سالخورده، پیر ما 105
غزل شمارهٔ ۱۸ : من کیستم؟ تا با شدم، سودای دیدار شما 111
غزل شمارهٔ ۱۹ : قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما 94
غزل شمارهٔ ۲۰ : بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما 81
غزل شمارهٔ ۲۱ : نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب 80
غزل شمارهٔ ۲۲ : چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب 91
غزل شمارهٔ ۲۳ : چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب 106
غزل شمارهٔ ۲۴ : جمال خود منما، جز به دیده پر آب 94
غزل شمارهٔ ۲۵ : غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب 115
غزل شمارهٔ ۲۶ : ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب 116
غزل شمارهٔ ۲۷ : ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب 922
غزل شمارهٔ ۲۸ : از لب لعل توام، کار به کام است، امشب 114
غزل شمارهٔ ۲۹ : جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب 127
غزل شمارهٔ ۳۰ : خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب 80
غزل شمارهٔ ۳۱ : باز آمد ای بخت همایون به سعادت 94
غزل شمارهٔ ۳۲ : در سرم زلف تو، سودا انداخت 123
غزل شمارهٔ ۳۳ : به آستین ملالم مران، که من به ارادت 86
غزل شمارهٔ ۳۴ : خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است 123
غزل شمارهٔ ۳۵ : مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است 98
غزل شمارهٔ ۳۶ : هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است 117
غزل شمارهٔ ۳۷ : ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست 93
غزل شمارهٔ ۳۸ : من خراباتیم و باده پرست 91
غزل شمارهٔ ۳۹ : غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست 116
غزل شمارهٔ ۴۰ : دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست 117
غزل شمارهٔ ۴۱ : گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست 124
غزل شمارهٔ ۴۲ : ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست 96
غزل شمارهٔ ۴۳ : تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست 96
غزل شمارهٔ ۴۴ : از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست 126
غزل شمارهٔ ۴۵ : بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است 101
غزل شمارهٔ ۴۶ : تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است 154
غزل شمارهٔ ۴۷ : از بار فراق تو مرا، کار خراب است 108
غزل شمارهٔ ۴۸ : عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است 107
غزل شمارهٔ ۴۹ : تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست 116
غزل شمارهٔ ۵۰ : شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است 124
غزل شمارهٔ ۵۱ : من خیال یار دارم، گر کسی را بر دل است 96
غزل شمارهٔ ۵۲ : مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست 84
غزل شمارهٔ ۵۳ : رفیقان! کاروان، امشب، روان است 123
غزل شمارهٔ ۵۴ : چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است 114
غزل شمارهٔ ۵۵ : زلال جام خضر، دردی مدام من است 99
غزل شمارهٔ ۵۶ : این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است 115
غزل شمارهٔ ۵۷ : فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است 123
غزل شمارهٔ ۵۸ : شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است 116
غزل شمارهٔ ۵۹ : چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است 104
غزل شمارهٔ ۶۰ : امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است 104
غزل شمارهٔ ۶۱ : تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است 90
غزل شمارهٔ ۶۲ : تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است 131
غزل شمارهٔ ۶۳ : روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است 83
غزل شمارهٔ ۶۴ : خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است 160
غزل شمارهٔ ۶۵ : نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است 88
غزل شمارهٔ ۶۶ : بویی از خاک رهت، همره باد سحری است 83
غزل شمارهٔ ۶۷ : مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است 76
غزل شمارهٔ ۶۸ : بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است 126
غزل شمارهٔ ۶۹ : حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است 99
غزل شمارهٔ ۷۰ : باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است 117
غزل شمارهٔ ۷۱ : جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمدست 111
غزل شمارهٔ ۷۲ : در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست 106
غزل شمارهٔ ۷۳ : عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست 108
غزل شمارهٔ ۷۴ : دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست 135
غزل شمارهٔ ۷۵ : درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست 97
غزل شمارهٔ ۷۶ : مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست 92
غزل شمارهٔ ۷۷ : من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست 109
غزل شمارهٔ ۷۸ : هست آرام دل، آن را که دلارامی هست 95
غزل شمارهٔ ۷۹ : بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست 84
غزل شمارهٔ ۸۰ : یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست 98
غزل شمارهٔ ۸۱ : سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست 134
غزل شمارهٔ ۸۲ : شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست 88
غزل شمارهٔ ۸۳ : بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست 110
غزل شمارهٔ ۸۴ : داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست 121
غزل شمارهٔ ۸۵ : چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست 101
غزل شمارهٔ ۸۶ : عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست 118
غزل شمارهٔ ۸۷ : می‌کشم دردی که درمانیش، نیست 136
غزل شمارهٔ ۸۸ : بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست 93
غزل شمارهٔ ۸۹ : دل می‌خرد حبیب و مرا این متاع نیست 98
غزل شمارهٔ ۹۰ : درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست 84
غزل شمارهٔ ۹۱ : اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست 99
غزل شمارهٔ ۹۲ : حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست 106
غزل شمارهٔ ۹۳ : خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست 128
غزل شمارهٔ ۹۴ : ما را بجز از عشق تو، در خانه کسی نیست 102
غزل شمارهٔ ۹۵ : سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست 98
غزل شمارهٔ ۹۶ : هر که چون سروم، گل اندامی نداشت 81
غزل شمارهٔ ۹۷ : تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت 104
غزل شمارهٔ ۹۸ : چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ 102
غزل شمارهٔ ۹۹ : بر دل من تا خیال آن پری پیکر، گذشت 108
غزل شمارهٔ ۱۰۰ : از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت 121
غزل شمارهٔ ۱۰۱ : آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت 90
غزل شمارهٔ ۱۰۲ : هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، بر نتافت 143
غزل شمارهٔ ۱۰۳ : دل، در برم گرفت و پی یار من برفت 111
غزل شمارهٔ ۱۰۴ : بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت 107
غزل شمارهٔ ۱۰۵ : باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت 73
غزل شمارهٔ ۱۰۶ : سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت 108
غزل شمارهٔ ۱۰۷ : سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت 87
غزل شمارهٔ ۱۰۸ : آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت 112
غزل شمارهٔ ۱۰۹ : هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت 79
غزل شمارهٔ ۱۱۰ : ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت 129
غزل شمارهٔ ۱۱۱ : آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد 111
غزل شمارهٔ ۱۱۲ : بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد 115
غزل شمارهٔ ۱۱۳ : در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد 127
غزل شمارهٔ ۱۱۴ : تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد 103
غزل شمارهٔ ۱۱۵ : تحریر شرح شوقت، طومار، بر نتابد 114
غزل شمارهٔ ۱۱۶ : اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد 112
غزل شمارهٔ ۱۱۷ : نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد 117
غزل شمارهٔ ۱۱۸ : من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد 120
غزل شمارهٔ ۱۱۹ : هر دمم، چهره به خون مژه، تر می‌گردد 93
غزل شمارهٔ ۱۲۰ : ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد 98
غزل شمارهٔ ۱۲۱ : روی تو آب چشمه خورشید می‌برد 105
غزل شمارهٔ ۱۲۲ : به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟ 113
غزل شمارهٔ ۱۲۳ : مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد 140
غزل شمارهٔ ۱۲۴ : گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد 104
غزل شمارهٔ ۱۲۵ : هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد 128
غزل شمارهٔ ۱۲۶ : جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد 102
غزل شمارهٔ ۱۲۷ : این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟ 82
غزل شمارهٔ ۱۲۸ : دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد 102
غزل شمارهٔ ۱۲۹ : دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد 106
غزل شمارهٔ ۱۳۰ : باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد 140
غزل شمارهٔ ۱۳۱ : نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد 94
غزل شمارهٔ ۱۳۲ : کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟ 108
غزل شمارهٔ ۱۳۳ : چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد 109
غزل شمارهٔ ۱۳۴ : ز کویش نسیم صبا بوی برد 122
غزل شمارهٔ ۱۳۵ : خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد 102
غزل شمارهٔ ۱۳۶ : یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد 126
غزل شمارهٔ ۱۳۷ : آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد 77
غزل شمارهٔ ۱۳۸ : سحرگه بلبلی آواز می‌کرد 176
غزل شمارهٔ ۱۳۹ : عذارت خط به بخت ما درآورد 106
غزل شمارهٔ ۱۴۰ : ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد 94
غزل شمارهٔ ۱۴۱ : لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد 120
غزل شمارهٔ ۱۴۲ : باد سحر از کوی تو بویی به من آورد 115
غزل شمارهٔ ۱۴۳ : جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد 106
غزل شمارهٔ ۱۴۴ : گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد 122
غزل شمارهٔ ۱۴۵ : دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد 136
غزل شمارهٔ ۱۴۶ : گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد 112
غزل شمارهٔ ۱۴۷ : آخر این درد دل من به دوایی برسد 97
غزل شمارهٔ ۱۴۸ : گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد 198
غزل شمارهٔ ۱۴۹ : جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟ 114
غزل شمارهٔ ۱۵۰ : دلی که شیفته یار دلربا باشد 113
غزل شمارهٔ ۱۵۱ : بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد 116
غزل شمارهٔ ۱۵۲ : ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد 149
غزل شمارهٔ ۱۵۳ : اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد 123
غزل شمارهٔ ۱۵۴ : صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد 168
غزل شمارهٔ ۱۵۵ : ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد 101
غزل شمارهٔ ۱۵۶ : مستور در ایام تو معذور نباشد 109
غزل شمارهٔ ۱۵۷ : دل شکسته من تا به کی حزین باشد؟ 99
غزل شمارهٔ ۱۵۸ : هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ 87
غزل شمارهٔ ۱۵۹ : مجموع درونی که پریشان تو باشد 107
غزل شمارهٔ ۱۶۰ : چو زلف آن را که سودای تو باشد 108
غزل شمارهٔ ۱۶۱ : خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد 95
غزل شمارهٔ ۱۶۲ : مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد 102
غزل شمارهٔ ۱۶۳ : شبهای فراقت را، آخر سحری باشد 82
غزل شمارهٔ ۱۶۴ : دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد 101
غزل شمارهٔ ۱۶۵ : مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد 129
غزل شمارهٔ ۱۶۶ : من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟ 106
غزل شمارهٔ ۱۶۷ : یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد 88
غزل شمارهٔ ۱۶۸ : می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد 101
غزل شمارهٔ ۱۶۹ : باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد 100
غزل شمارهٔ ۱۷۰ : آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد 125
غزل شمارهٔ ۱۷۱ : نظری کن که دل از جور فراقت خون شد 129
غزل شمارهٔ ۱۷۲ : نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد 113
غزل شمارهٔ ۱۷۳ : ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد 116
غزل شمارهٔ ۱۷۴ : نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟ 110
غزل شمارهٔ ۱۷۵ : غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد 99
غزل شمارهٔ ۱۷۶ : جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد 108
غزل شمارهٔ ۱۷۷ : خوش آمد باد نوروزی، خوش آمد 95
غزل شمارهٔ ۱۷۸ : گل که خوش طلعت و خوشبو آمد 88
غزل شمارهٔ ۱۷۹ : سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند 83
غزل شمارهٔ ۱۸۰ : کسی که قصه درد مرا نمی‌داند 115
غزل شمارهٔ ۱۸۱ : تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند 109
غزل شمارهٔ ۱۸۲ : جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند 108
غزل شمارهٔ ۱۸۳ : زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ 112
غزل شمارهٔ ۱۸۴ : لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند 125
غزل شمارهٔ ۱۸۵ : در خرابات مرا دوش به دوش آوردند 124
غزل شمارهٔ ۱۸۶ : چشم مخمور تو مستان را به هم بر می‌زند 99
غزل شمارهٔ ۱۸۷ : هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند 93
غزل شمارهٔ ۱۸۸ : هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند 104
غزل شمارهٔ ۱۸۹ : حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند 115
غزل شمارهٔ ۱۹۰ : هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند 81
غزل شمارهٔ ۱۹۱ : هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند 105
غزل شمارهٔ ۱۹۲ : بوی زلف او دماغ جان معطر می‌کند 70
غزل شمارهٔ ۱۹۳ : سنبلت را صبا بر گل مشوش می‌کند 111
غزل شمارهٔ ۱۹۴ : چشم مستت گرچه با ما ترک تازی می‌کند 133
غزل شمارهٔ ۱۹۵ : با سر زلفش دلم، پیوند جانی می‌کند 101
غزل شمارهٔ ۱۹۶ : آنها که مقیمان خرابات مغانند 102
غزل شمارهٔ ۱۹۷ : گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند 91
غزل شمارهٔ ۱۹۸ : خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند 137
غزل شمارهٔ ۱۹۹ : اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند 92
غزل شمارهٔ ۲۰۰ : خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند 104
غزل شمارهٔ ۲۰۱ : اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود 102
غزل شمارهٔ ۲۰۲ : آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟ 116
غزل شمارهٔ ۲۰۳ : آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟ 121
غزل شمارهٔ ۲۰۴ : دوشم آن گلچهره در آغوش بود 132
غزل شمارهٔ ۲۰۵ : گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود 147
غزل شمارهٔ ۲۰۶ : ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود 113
غزل شمارهٔ ۲۰۷ : دی دیده از خیال رخش بازمانده بود 96
غزل شمارهٔ ۲۰۸ : همچنان مهر توام مونس جان است که بود 136
غزل شمارهٔ ۲۰۹ : جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود 118
غزل شمارهٔ ۲۱۰ : سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود 105
غزل شمارهٔ ۲۱۱ : از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ 114
غزل شمارهٔ ۲۱۲ : باد صبا به باغ به بوی تو می‌رود 110
غزل شمارهٔ ۲۱۳ : آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود 159
غزل شمارهٔ ۲۱۴ : گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود 109
غزل شمارهٔ ۲۱۵ : آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ 95
غزل شمارهٔ ۲۱۶ : دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد 74
غزل شمارهٔ ۲۱۷ : یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد 122
غزل شمارهٔ ۲۱۸ : بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید 83
غزل شمارهٔ ۲۱۹ : دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید 133
غزل شمارهٔ ۲۲۰ : مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید 116
غزل شمارهٔ ۲۲۱ : ما رقمی می‌کشیم، تا به چه خواهد کشید 93
غزل شمارهٔ ۲۲۲ : چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟ 95
غزل شمارهٔ ۲۲۳ : پیر من از میکده بویی شنید 111
غزل شمارهٔ ۲۲۴ : مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید 121
غزل شمارهٔ ۲۲۵ : بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید 165
غزل شمارهٔ ۲۲۶ : از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید 95
غزل شمارهٔ ۲۲۷ : چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید 101
غزل شمارهٔ ۲۲۸ : چون خاک شوم وز گل من خار برآید 113
غزل شمارهٔ ۲۲۹ : صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟ 88
غزل شمارهٔ ۲۳۰ : وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید 103
غزل شمارهٔ ۲۳۱ : نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید 97
غزل شمارهٔ ۲۳۲ : مرا که نقش خیال تو در درون آید 129
غزل شمارهٔ ۲۳۳ : یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید 102
غزل شمارهٔ ۲۳۴ : چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید 106
غزل شمارهٔ ۲۳۵ : کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید 98
غزل شمارهٔ ۲۳۶ : ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر 98
غزل شمارهٔ ۲۳۷ : پرده از رویش ای صبا بردار! 97
غزل شمارهٔ ۲۳۸ : زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار 101
غزل شمارهٔ ۲۳۹ : سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟ 79
غزل شمارهٔ ۲۴۰ : زین پیش داشت یار غم کار و بار یار 87
غزل شمارهٔ ۲۴۱ : چوگان زلفش از دل من برد گو ببر 137
غزل شمارهٔ ۲۴۲ : می‌برد سودای چشم مستش از راهم دگر 84
غزل شمارهٔ ۲۴۳ : یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور 87
غزل شمارهٔ ۲۴۴ : در مسجد چه زنی اینک در میکده باز 97
غزل شمارهٔ ۲۴۵ : زلفین سیه خم به خم اندر زده‌ای باز 109
غزل شمارهٔ ۲۴۶ : بر گل رفتم از غالیه تر زده‌ای باز 105
غزل شمارهٔ ۲۴۷ : کارها دارد دل من با لب جانان هنوز 124
غزل شمارهٔ ۲۴۸ : هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس 121
غزل شمارهٔ ۲۴۹ : در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس 110
غزل شمارهٔ ۲۵۰ : ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس 127
غزل شمارهٔ ۲۵۱ : ما از در او دور و چنین بر در و بامش 108
غزل شمارهٔ ۲۵۲ : در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش 97
غزل شمارهٔ ۲۵۳ : عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش 101
غزل شمارهٔ ۲۵۴ : کار دنیا نیست چندان کار و باری، گو مباش 135
غزل شمارهٔ ۲۵۵ : مست حسنی که ندارد خبر از آفاقش 97
غزل شمارهٔ ۲۵۶ : آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش 115
غزل شمارهٔ ۲۵۷ : چون تحمل می‌کند تن صحبت پیراهنش 93
غزل شمارهٔ ۲۵۸ : نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش 97
غزل شمارهٔ ۲۵۹ : ماییم به پای تو در افکنده سر خویش 85
غزل شمارهٔ ۲۶۰ : نداشت این دل شوریده تاب سودایش 114
غزل شمارهٔ ۲۶۱ : می‌کند غارت صبر و دل و دین سودایش 100
غزل شمارهٔ ۲۶۲ : چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع 109
غزل شمارهٔ ۲۶۳ : درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ 79
غزل شمارهٔ ۲۶۴ : ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق! 94
غزل شمارهٔ ۲۶۵ : به غیر صورت او هر چه آیدم در دل 130
غزل شمارهٔ ۲۶۶ : به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال 84
غزل شمارهٔ ۲۶۷ : ای جان نازنین من ای آرزوی دل 105
غزل شمارهٔ ۲۶۸ : ساقی ایام گل آمد، حبذا ایام گل 88
غزل شمارهٔ ۲۶۹ : ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم 85
غزل شمارهٔ ۲۷۰ : آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام 175
غزل شمارهٔ ۲۷۱ : من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام 133
غزل شمارهٔ ۲۷۲ : به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم 96
غزل شمارهٔ ۲۷۳ : بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم 139
غزل شمارهٔ ۲۷۴ : هر خدنگی که ز دست تو به جان می‌رسدم 102
غزل شمارهٔ ۲۷۵ : من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ 93
غزل شمارهٔ ۲۷۶ : بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم 103
غزل شمارهٔ ۲۷۷ : دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم 117
غزل شمارهٔ ۲۷۸ : چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم 104
غزل شمارهٔ ۲۷۹ : بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم 104
غزل شمارهٔ ۲۸۰ : به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم 125
غزل شمارهٔ ۲۸۱ : از گلستان رویت، در دیده خار دارم 113
غزل شمارهٔ ۲۸۲ : من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم 116
غزل شمارهٔ ۲۸۳ : صبح محشر که من از خواب گران برخیزم 173
غزل شمارهٔ ۲۸۴ : تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم 99
غزل شمارهٔ ۲۸۵ : حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم 105
غزل شمارهٔ ۲۸۶ : عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم 88
غزل شمارهٔ ۲۸۷ : کمترین صید سر زلف کمند تو منم 108
غزل شمارهٔ ۲۸۸ : تو می‌روی و بر آنم که در پی تو برانم 95
غزل شمارهٔ ۲۸۹ : بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم 111
غزل شمارهٔ ۲۹۰ : تو می‌روی و من خسته باز می‌مانم 104
غزل شمارهٔ ۲۹۱ : به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم 126
غزل شمارهٔ ۲۹۲ : ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم 93
غزل شمارهٔ ۲۹۳ : همیشه نرگس مست تو را بیمار می‌بینم 117
غزل شمارهٔ ۲۹۴ : بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم 97
غزل شمارهٔ ۲۹۵ : در رکابت می‌دوم تا گوی چوگانت شوم 95
غزل شمارهٔ ۲۹۶ : سؤالی می‌کنم، چیزی نه بیش از پیش می‌خواهم 96
غزل شمارهٔ ۲۹۷ : ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم 100
غزل شمارهٔ ۲۹۸ : ما به دور باده در کوی مغان آسوده‌ایم 98
غزل شمارهٔ ۲۹۹ : از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم 102
غزل شمارهٔ ۳۰۰ : در راه غمت کرده ز سر پای بپویم 108
غزل شمارهٔ ۳۰۱ : دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران 112
غزل شمارهٔ ۳۰۲ : ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من 104
غزل شمارهٔ ۳۰۳ : سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین 91
غزل شمارهٔ ۳۰۴ : مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان 91
غزل شمارهٔ ۳۰۵ : هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران 137
غزل شمارهٔ ۳۰۶ : ای چین سر زلفت، ماوای دل سلمان 109
غزل شمارهٔ ۳۰۷ : من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن 118
غزل شمارهٔ ۳۰۸ : تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟ 97
غزل شمارهٔ ۳۰۹ : نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن 114
غزل شمارهٔ ۳۱۰ : خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن 93
غزل شمارهٔ ۳۱۱ : خیال خود همه باید، ز سر به در کردن 146
غزل شمارهٔ ۳۱۲ : چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن 85
غزل شمارهٔ ۳۱۳ : یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن 94
غزل شمارهٔ ۳۱۴ : خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن 118
غزل شمارهٔ ۳۱۵ : سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن 85
غزل شمارهٔ ۳۱۶ : مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن 79
غزل شمارهٔ ۳۱۷ : نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن 92
غزل شمارهٔ ۳۱۸ : جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن 127
غزل شمارهٔ ۳۱۹ : جان قتیل توست، بردارش مکن 81
غزل شمارهٔ ۳۲۰ : ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من 96
غزل شمارهٔ ۳۲۱ : بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من 86
غزل شمارهٔ ۳۲۲ : ای غبار خاک پایت توتیای چشم من 104
غزل شمارهٔ ۳۲۳ : ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من 102
غزل شمارهٔ ۳۲۴ : قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این 90
غزل شمارهٔ ۳۲۵ : خوش آمدی، ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین 80
غزل شمارهٔ ۳۲۶ : گر مطربی رودی زند، بی می ندارد آبرو 102
غزل شمارهٔ ۳۲۷ : هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو 100
غزل شمارهٔ ۳۲۸ : با آنکه آبم برده‌ای، یکباره دست از ما مشو 143
غزل شمارهٔ ۳۲۹ : آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو 206
غزل شمارهٔ ۳۳۰ : باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او 107
غزل شمارهٔ ۳۳۱ : ای سر سودای من رفته در سودای تو 106
غزل شمارهٔ ۳۳۲ : داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو 105
غزل شمارهٔ ۳۳۳ : دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو 84
غزل شمارهٔ ۳۳۴ : بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه 95
غزل شمارهٔ ۳۳۵ : ای پسر نیستی ز هستی به 106
غزل شمارهٔ ۳۳۶ : ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده 98
غزل شمارهٔ ۳۳۷ : سرو سهی که کارش بالا بود همیشه 111
غزل شمارهٔ ۳۳۸ : صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه 107
غزل شمارهٔ ۳۳۹ : باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی 95
غزل شمارهٔ ۳۴۰ : دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی 97
غزل شمارهٔ ۳۴۱ : هر دم به تیز غمزه دلم را چه می‌زنی؟ 121
غزل شمارهٔ ۳۴۲ : مسکین دل من گم شد و کردم طلب وی 105
غزل شمارهٔ ۳۴۳ : ماییم به کوی یار دلجوی 114
غزل شمارهٔ ۳۴۴ : از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی 116
غزل شمارهٔ ۳۴۵ : تا سودا شب نقاب صبح صادق کرده‌ای 102
غزل شمارهٔ ۳۴۶ : لعل را بر آفتاب حسن گویا کرده‌ای 114
غزل شمارهٔ ۳۴۷ : ای نور دیده باز گو جرمی که از ما دیده‌ای 84
غزل شمارهٔ ۳۴۸ : در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی 119
غزل شمارهٔ ۳۴۹ : جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی 106
غزل شمارهٔ ۳۵۰ : خنک صبا که ز زلفش، خلاص یافت نفسی 104
غزل شمارهٔ ۳۵۱ : ای میوه رسیده ز بستان کیستی 99
غزل شمارهٔ ۳۵۲ : خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی 109
غزل شمارهٔ ۳۵۳ : دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی 100
غزل شمارهٔ ۳۵۴ : به نیازی که با خدا داری 102
غزل شمارهٔ ۳۵۵ : چه می‌بری دل ما چون نگه نمی‌داری؟ 81
غزل شمارهٔ ۳۵۶ : دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری 116
غزل شمارهٔ ۳۵۷ : نمی‌پرسی ز حال ما، نه از ما یاد می‌آری 103
غزل شمارهٔ ۳۵۸ : سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری 128
غزل شمارهٔ ۳۵۹ : ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری 92
غزل شمارهٔ ۳۶۰ : نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری 97
غزل شمارهٔ ۳۶۱ : ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری 108
غزل شمارهٔ ۳۶۲ : رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی 108
غزل شمارهٔ ۳۶۳ : ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی 81
غزل شمارهٔ ۳۶۴ : صنما مرده آنم که تو جانم باشی 82
غزل شمارهٔ ۳۶۵ : گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی 116
غزل شمارهٔ ۳۶۶ : تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی 110
غزل شمارهٔ ۳۶۷ : ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟ 117
غزل شمارهٔ ۳۶۸ : نه در کوی تو می‌یابم مجالی 85
غزل شمارهٔ ۳۶۹ : جز باد همدمی نه که با او زنم دمی 133
غزل شمارهٔ ۳۷۰ : سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟ 109
غزل شمارهٔ ۳۷۱ : ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی 129
غزل شمارهٔ ۳۷۲ : همرنگ رویش در چمن، گل یاسمن گردید می 122
غزل شمارهٔ ۳۷۳ : رسولا، خدا را به جایی که دانی 116
غزل شمارهٔ ۳۷۴ : هر که از روی تواضع بنهد پیشانی 119
غزل شمارهٔ ۳۷۵ : بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی 85
غزل شمارهٔ ۳۷۶ : تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می‌دانی؟ 84
غزل شمارهٔ ۳۷۷ : به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی 106
غزل شمارهٔ ۳۷۸ : می‌آیی و دمی دو سه در کار می‌کنی 109
غزل شمارهٔ ۳۷۹ : گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی 115
غزل شمارهٔ ۳۸۰ : تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی 100
غزل شمارهٔ ۳۸۱ : گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی 115
غزل شمارهٔ ۳۸۲ : مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی 113
غزل شمارهٔ ۳۸۳ : مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی 82
غزل شمارهٔ ۳۸۴ : کشیده کار ز تنهایم به شیدایی 212
غزل شمارهٔ ۳۸۵ : چشم داریم که دلبستگی بنمایی 127
غزل شمارهٔ ۳۸۶ : تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی 116
غزل شمارهٔ ۳۸۷ : هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی 122